شرلوک هلمز

رمان و سریال شرلوک هلمز

شرلوک هلمز

رمان و سریال شرلوک هلمز

بازگشت شرلوک هلمز

ترجمه - کیکاووس زیاری:
تولید نسخه سینمایی جدیدی از ماجراجویی‌های شرلوک هلمز، صنعت سینما و دوستداران سینما را به یاد خالق مجموعه قصه‌های این کارآگاه نکته‌سنج و تیزبین یعنی سر‌آرتور کانن‌دویل انداخته است.

 در هفته‌ای که گذشت دوستداران سینما و دنیای ادبیات، صدوپنجاهمین سال تولد این نویسنده را جشن گرفتند. صنعت سینما سخت مشتاق بود که نسخه جدید سینمایی «شرلوک هلمز» را برای نمایش در چنین روزهایی آماده کند اما این اقدام عملی نشد و به‌جای آن، در کشورهای مختلف- و به‌‌ویژه در انگلستان که محل تولد این نویسنده است- مراسم هنری زیادی برپا شد و نسخه‌های سینمایی و تلویزیونی قصه‌های شرلوک هلمز، در هفته‌های فیلم مختلف به نمایش درآمد.

شرلوک هلمز جدید سینما را گای‌ریچی، فیلمساز غیرمتعارف انگلیسی کارگردانی کرده است و رابرت داونی جونیور در آن در نقش هلمز ظاهر شده است. این بازیگر اسکارگرفته سینما پس از موفقیت کلان فیلم ابرقهرمانانه و کمیک‌استریپی «مردآهنی» اولین قرارداد سینمایی‌ای که امضا کرد، بازی در همین نقش هلمز بود. تهیه‌کنندگان فیلم برای انتخاب یک بازیگر مناسب تلاش و تحقیق زیادی کردند و بالاخره به این نتیجه رسیدند که داونی جونیور بهترین گزینه برای ایفای این نقش است.

این بازیگر هم به جز علاقه‌ای که به قصه‌های شرلوک هلمز و این شخصیت دارد با این امیدبازی در فیلم را قبول کرد که موفقیت نسخه جدید، راه را برای تولید قسمت‌های بعدی آن هموار کند. به این ترتیب، داونی جونیور در کنار «مردآهنی» فیلم دیگری نیز دارد که به صورت یک مجموعه فیلم دنباله‌دار ساخته خواهد شد.

اندرو لیکوت که اخیرا کتاب شرح حال آرتور کانن‌دویل را نوشته، می‌گوید: ترکیب دو‌نفره کاراکترهای پلیسی برای قصه‌های فیلم پلیسی و جنایی در حکم یک الماس درخشان است.

این نوع ترکیب از دیرباز در دنیای ادبیات و سینما متداول بوده و همیشه با استقبال تماشاگران روبه‌رو شده است. به گفته او «به قصه‌های قدیمی بازرس مورس و دوست او لوئیس نگاه کنید! این قصه‌ها هم از همان الگوی قصه‌های هلمز و دیگران پیروی می‌کنند. ارتباط بین شرلوک هلمز و دوست همیشگی‌اش واتسن در قصه‌های دویل، برای سینما و تلویزیون حکم موهبتی را داشت که نمی‌شد از آن چشم‌پوشی کرد. اول از همه دنیای تئاتر از این ترکیب هوشمندانه استفاده کرد و پس از آن نوبت به سینما و تلویزیون رسید».

این «موهبت» حقیقتا برای صنعت سینما ارزشمند بود. هنوز هم منتقدین سینمایی و ادبی این سؤال (تقریبا بدون جواب) را مطرح می‌کنند که در قصه‌های شرلوک هلمز چه رمز و رازی وجود دارد که پس از گذشت 122سال از خلق آن، مردم آن را دوست دارند و دو رسانه سینما و تلویزیون (دنیای تئاتر را به حساب نیاورده‌ایم!) هرچندوقت یک‌بار به سراغ آن رفته و برای تولید محصولات جدید خود، از آنها الهام می‌گیرند؟ در سال1886 که اولین نسخه‌ قصه‌های شرلوک هلمز چاپ شد و او حیات خویش را روی خطوط سیاه‌رنگ کتاب‌های قدیمی آغاز کرد، هیچ‌کس فکر نمی‌کرد روزی این کاراکتر تبدیل به یکی از معروف‌ترین و سرشناس‌ترین آدم‌های تمام دوران شود.

قصه «A study in scarlet» یک قصه معمولی بود که سرآغاز خلق قصه‌های دیگری شد که یک جریان ادبی را به دنبال خودش به راه انداخت. این قصه هم کاراکتر شرلوک هلمز را پایه‌گذاری کرد و هم آینده خالق آن را رقم زد. در آن زمان هنوز چیزی به نام سینمای ناطق وجود نداشت که بخواهد از این قصه‌ها بهره ببرد.

با این قصه، مردم عادی با کاراکتر شرلوک هلمز آشنا شدند؛ بازپرسی دقیق و نکته‌سنج که معماهای جرم و جنایت را به شکلی هوشمندانه و دقیق خلق می‌کرد. شیوه کار او خیلی ساده بود و وی در کمال خونسردی با همکاری دستیار خود واتسن، مجرمین را با حقه‌های خردمندانه خویش به دام‌ می‌انداخت. در آن دوران، چنین کاراکتری حکم یک موجود پیشگام را داشت و حتی تا امروز تازگی و ظرافت خود را حفظ کرده است. حتی در شرایط فعلی هم کاراکتر هلمز تمام خواسته‌های ما از یک کارآگاه خیالی بزرگ را جواب می‌دهد.

هدف اولیه هر یک از تماشاگران سینما این است که پس از دیدن جرمی که روی پرده اتفاق افتاده، شخصیت اصلی ماجرا به وظیفه خویش عمل کرده و کارش را خوب و درست انجام دهد. در حقیقت، شرلوک هلمز روی پرده سینما آن‌چنان کار خود را خوب و درست انجام می‌دهد که باعث شگفتی بیننده می‌شود. صنعت سینما خیلی خوب می‌داند که چگونه از چنین شخصیتی نهایت استفاده را بکند.

اما ویلیام کی‌هاوارد، کارگردان یکی از فیلم‌های شرلوک هلمزی (محصول سال 1932) می‌گوید که آرتور کانن‌دویل 28ساله اولین نویسنده‌ای نبود که از ظرفیت بالای یک بازرس پردردسر و مشکل‌دار پلیس، برای تعریف یک‌سری قصه جذاب پلیسی استفاده کرد. این فیلمساز با این عقیده منتقدین ادبی که کانن‌دویل را تحت تاثیر ادگار آلن‌پو و قصه «آگوست دوپین و لیکوپ» می‌دانند، کاملا موافق است. نکته جالب اینکه صنعت سینما در طول سال‌های مختلف‌ فعالیت خود ادگار آلن‌پو را هم به حال خودش رها نکرده و قصه‌های او را نیز تبدیل به فیلم سینمایی کرده است.

با این حال، دوستداران سینما و ادبیات این واقعیت را قبول دارند که تقریبا تمام کاراکترهای خیالی قصه‌های پلیسی و کارآگاهانه، در سایه شرلوک هلمز قرار دارند؛  از کرت والاندر گرفته تا کاراکتر فیلیپ مارلوی قصه‌های ریموند چندلر، تمام این شخصیت‌ها به نوعی تحت تاثیر کاراکتر هلمز هستند. در دنیای سینما هم هر کاراکتر پلیس یا کارآگاهی در اوج موفقیت خویش با هلمز مقایسه شده است. حتی یک‌بار چندلر چنین اظهارنظر کرد: «شرلوک هلمز با آن نوع رفتار و پوشش و لحن صحبتی که دارد، حکم یک پدیده را پیدا کرد. او خیلی زیاد صحبت نمی‌کرد، ولی دیالوگ‌هایی که به زبان می‌آورد، فراموش‌نشدنی هستند.»

منتقدین سینمایی عقیده دارند صنعت سینما این کاراکتر را به بهترین شکل روی پرده سینما به تصویر کشیده است. نکته اصلی قصه‌های هلمز این است که در دنیای جرائم و جنایات، می‌توان این جرائم را با بهره‌گیری از نیروی منطق و دید باز حل کرد. تمام مجموعه‌ها و فیلم‌هایی هم که براساس قصه‌های هولمز ساخته شده‌اند، این نکته را به‌خوبی رعایت کرده‌اند. اولین شرلوک هلمز هالیوودی، سروکله‌اش در سال1916 پیدا شد.

این اتفاق در حالی می‌افتاد که فرانسوی‌ها و آلمانی‌ها، قبل از آن اقتباس‌های سینمایی خود از این قصه انگلیسی را ارائه داده بودند. منتقدین سینمایی می‌گویند کانن‌دویل یک شخصیت قوی را در دل یک فضاسازی ماهرانه معرفی کرده بود و این مسئله به صنعت سینما توانایی و فرصت خلق فیلم‌هایی هیجان‌انگیز را می‌داد.این در حالی است که صنعت سینما هر بار با توجه به وضعیت جاری بین‌المللی، دخل‌و‌تصرف‌هایی در قصه شرلوک هلمز کرده است. برای مثال در دهه40 میلادی آنها باسیل رابتون را در نقش هلمز به مبارزه با نیروهای آلمان نازی فرستادند. این فیلم که سال1939 با نام «ماجراجویی‌های شرلوک هلمز» ساخته شد، نام آلفرد ال‌ورکر را به عنوان فیلمساز، بر خود دارد.

سال قبل صنعت سینما ناگهان اعلام کرد قصد تولید 2فیلم متفاوت براساس قصه‌های شرلوک هلمز را دارد. یکی از این دو طرح هیچ‌وقت عملی نشد و طرح گای‌ریچی، فیلمساز مستقل سینمای انگلستان هم‌اکنون آماده نمایش است. منابع داخل صنعت سینما می‌گویند با شروع فیلمبرداری فیلم ریچی، طرف مقابل از تولید فیلمی با مضمون مشابه منصرف شد. ریچی نقش هلمز را به رابرت داونی‌جونیور سپرد و جودلا را به عنوان دستیار وی (دکتر واتسن) انتخاب کرد.

قبل از انتخاب جودلا برای این نقش، قرار بود کالین فارل، دکتر واتسن فیلم باشد. ریچی چندین‌بار با وی دیدار و گفت‌وگو کرد ولی فارل بازی در این نقش را به این دلیل رد کرد که یک نقش مکمل است. کارگردان فیلم در همان زمان به وی گفت یک اشتباه حرفه‌ای مرتکب شده است. هالیوودنشینان روی «شرلوک هلمز» جدید شرط‌بندی کرده‌اند و می‌گویند تقریبا یک قرن پس از آنکه این کاراکتر روی پرده سینما دیده شد، هلمز هنوز هم ظرفیت تجاری بالایی در گیشه نمایش دارد.

آنها قول داده‌اند که تماشاگران از این فیلم استقبال خیلی خوبی داشته باشند و نسخه جدید فیلم، یکی از کارهای موفق و پرفروش سال آینده میلادی خواهد بود. نسخه جدید شرلوک هلمز در شرایطی در آمریکا اکران عمومی می‌شود که از نمایش عمومی آخرین فیلم شرلوک هلمز در سینماهای این کشور بیش از 20سال می‌گذرد. سال‌1988 فیلم «بدون هیچ نشانه‌ای» روی پرده سینماها رفت که حال‌وهوایی کمدی داشت و مایکل کین انگلیسی‌تبار در آن نقش این بازرس نکته‌سنج را بازی کرد.

رابرت داونی‌‌جونیور برای ایفای نقش شرلوک هلمز گریم ویژه‌ای شد. او برای اینکه بتواند نقش خود را بهتر بازی کند (و در حقیقت به شناخت و درک بهتری از کاراکتر هلمز برسد) تمام قصه‌های کانن‌بویل را دوباره خواند و به تماشای فیلم‌هایی نشست که قبل از این، روی این قصه‌ها ساخته شده بودند. در عین حال، او هنگام فیلمبرداری صحنه‌های اکشن فیلم، 2بار مجروح شد.

نکته جالب در مورد حضور جودلا در نسخه جدید این است که وی قبل از این در یکی از فیلم‌های شرلوک هلمزی نقش کوتاهی داشته است. این فیلم که محصول سال1991 است «پرونده شرلوک هلمز» نام دارد و در آن جرمی ‌برت نقش تلویزیونی معروف خود را تکرار کرده بود. دوستداران قصه‌ها و فیلم‌های شرلوک هلمزی، این فیلم را یکی از بهترین کارهای ژانر سینمای شرلوک هلمز می‌دانند و علاقه خاصی به آن دارند.


داونی‌ جونیور در نقش شرلوک هولمز

رابرت داونی جونیور قرار است در آخرین فیلم بر اساس ماجراهای ابرکارآگاه انگلیسی، شرلوک هولمز، نقش او را بازی کند.


به گزارش خبرگزاری فرانسه به نقل از ورایتی، داونی جونیور، ستاره 43 ساله فیلم "مرد آهنی" در فیلمی به کارگردانی فیلمساز انگلیسی گای‌ ریچی، در نقش کارآگاه خیابان بیکر ظاهر خواهد شد.

انتشار این اخبار پس از آن است که در ابتدای این ماه اعلام شد که کمدین انگلیسی، ساشا بارون کوهن، نیز قرار است نقش هولمز را در یک فیلم هجو بر اساس این شخصیت آفریده آرتور کانن دویل، بازی کند.

ورایتی گزارش می‌دهد که این فیلم با نقش‌آفرینی داونی جونیور – با عنوان "شرلوک هولمز"- احتمالا در سال 2009 اکران خواهد شد.

شرلوک هلمز با چهره‌ای متفاوت در سینما


گای ریچی کارگردان انگلیسی که در سال‌های اخیر به دلیل زندگی خانوادگی‌اش مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفته است اینبار با پروژه جدید فیلمسازی‌اش در راس اخبار سینمایی قرار گرفت

کمپانی وارنر برادرز چند روز پیش اعلام کرد که قرارداد تولید فیلمی بر اساس زندگی کارآگاه معروف ادبیات جنایی جهان شرلوک هلمز را با گای ریچی بسته است.

ورایتی اعلام کرد: فیلمنامه «شرلوک هلمز» را تونی پکام بر مبنای مجموعه قصه‌های مصور «شرلوک هلمز» لایونل وایاگرام نوشته که به زودی منتشر می‌شود و ریچی آن را بازنویسی و کارگردانی می‌کند. این فیلم برای نمایش در سال 2010 آماده می‌شود.

به گفته مسئولان وارنر در فیلم جدید، شخصیت شرلوک هلمز و دستیار او دکتر واتسن از نو خلق می‌شود و ماجراجویی‌های او از جمله توانایی‌های‌اش در مشتزنی و شمشیربازی مورد تاکید قرار می‌گیرد. کانن دویل در داستان‌های خود بیشتر مهارت‌های فکری هلمز و توان بسیار بالای او در رسیدن به نتایج منطقی را مورد توجه قرار می‌داد.

تهیه‌کنندگی این فیلم را دان لین بر عهده خواهد داشت که فیلم معروف «جدا افتاده» و «هوانورد» از ساخته‌های مارتین اسکورسیزی را در کارنامه خود دارد.
به نوشته گاردین، قرار است، جیسون استانتام در نقش شرلوک هلمز و دکستر فلچر در نقش دکتر واتسون بازی کنند. مادونا همسر گای ریچی نیز در نقش ایرنه آدلر ظاهر خواهد شد.

ورایتی از قول گای ریچی نوشت که ساخت این فیلم برای او ریسک بزرگی است. دلیل عمده آن هم محبوبیت و شهرت شرلوک هلمز در جهان و انجمن‌های طرفدار او است که نسبت به آثار نمایشی که بر اساس شخصیت شرلوک هلمز ساخته می‌شوند واکنش نشان می‌دهند.
این واکنش‌ها به محض پخش این خبر آغاز شد.منتقد روزنامه دیلی مش انگلستان نوشت که گای ریچی بدترین شرلوک هلمز تاریخ سینما را خواهد ساخت. نویسنده این روزنامه به طنز نوشت که خوشبختانه این فیلم تا سال 2010 اکران نخواهد شد و من دو سال فرصت دارم تا خودکشی کنم!

گاردین نیز با نگاهی انتقادی به این خبر پرداخت و نوشت: باسیل راتبون (یکی از بازیگرانی معروف در سینما که به اعتقاد بسیاری در کنار جرمی برت بهترین شرلوک هلمز تصوری را ارائه کردند) می‌تواند تا زمان اکران این فیلم آسوده بخوابد.

البته تردید‌های دیگری نیز وجود دارد. گای ریچی کارگردانی است که از سال 2000 و ساخت فیلم مشت‌زن تاکنون نتوانسته با آثارش در جدول فیلم‌های پرفروش جهان قرار بگیرد و به همین دلیل نسبت به موفقیت این پروژه تردید وجود دارد.

این اولین باری نیست که شرلوک هلمز خبر ساز شده است. این کارآگاه تخیلی چه در زمان حیات خالق آن سر آرتور کانن دویل و چه بعد از آن زمانی که پا به دنیای تصویر گذاشت همواره خبرساز بوده است. هر بازیگری که در این نقش ظاهر شده زیر ذربین منتقدان و طرفداران هلمز قرار گرفته است.

آخرین سرو صدا‌ها نیز زمانی راه افتاد که روپرت اورت نقش شرلوک هلمز را بازی کرد. حدود 10 سال از مرگ جرمی برت می‌گذشت و هنوز کسی نتوانسته بود تا دوباره در نقش شرلوک هلمز بازی کند. اما بازی اورت در این نقش ادامه پیدا نکرد و تنها به یک فیلم تلویزیونی محدود شد.

از بازیگرانی که نقش شرلوک هلمز را بازی کرده‌اند می‌توان به باسیل راتبون(14 فیلم سینمایی سیاه و سفید)، رونالو‌ هاوارد، آلن نیپر، کریستوفر لی، مایکل کین، تام بیکر، ادوارد وودوارد، چارلتون هیستون؛ پیتر اوتول، راجر مور و جرمی برت اشاره کرد. جالب اینکه شرلوک هلمز نخستین کارآگاه ادبی جهان است که پا به تلویزیون گذاشت و البته بیشتر نیز در تلویزیون ماند و در مقایسه با تولیدات تلویزیونی در سینما کمتر ظاهر شد.

هلمز در کتاب گینس
در کتاب رکوردهای گینس نام شرلوک هلمز به عنوان شخصیتی نام برده شده که بیشترین اثر تصویری و نمایشی براساس داستان‌های او ساخته شده، طبق آمار این کتاب از سال 1900 تاکنون 75 بازیگر در 211 اثر تصویری نقش شرلوک هلمز را بازی کردند که از این میان به اعتقاد بسیاری از شرلوک هلمز شناسان جرمی برت در سریال تلویزیونی تولید تلویزیون گرانادا، بهترین تصویر و نزدیکترین تصویر به شخصیت اصلی را ارائه داده است.

فاتحه‌ای بر مزار شرلوک هولمز

محسن حکیم معانی:
گفت‌وگو با محمود حسینی‌زاد درباره آثار فردریش دورنمات.

محمود حسینی‌زاد متولد 1325 است. از حدود سال50 که در آلمان دانشجو بود ترجمه را آغاز کرد و اولین کارش ترجمه نمایشنامه کوتاهی از برتولت برشت با نام «دانش‌آموز» بود که در مجله موسیقی آن سال‌ها چاپ شد.

«ادبیات از نظر گورگی» و «سیاهان» نمایشنامه‌ای از ژان ژنه که به ترتیب در سال‌های 57 و 58 منتشر شدند، محصول این دوران است. سال 1355 که به ایران بازگشت، در دانشگاه تهران و سپس تربیت معلم به تدریس مشغول شد.

 چندی بعد با همکاری چند نفر و به واسطه انتشارات خوارزمی قرار شد مجموعه آثار برشت را به فارسی برگردانند، اما پس از انتشار چند کتاب این پروژه متوقف شد. از آن پس حسینی‌زاد تا سال‌ها تنها جسته و گریخته دست به ترجمه می‌زد. تا اینکه در یکی دو سال اخیر باز شاهد ترجمه‌هایی از او هستیم. برخی از آثار ترجمه محمود حسینی‌زاد عبارتند از: «قاضی و جلادش» نوشته فردریش دورنمات که اول بار در سال71 به چاپ رسید و سپس در سال جاری توسط انتشارات ماهی تجدید چاپ شد.



«سوء ظن» رمان دیگری از دورنمات که همزمان با چاپ جدید قاضی و جلادش به بازار کتاب آمده است.

رمان «قول» از همین نویسنده تازه‌ترین کتابی است که از حسینی‌زاد منتشر شده است.

فیلمنامه‌ای از آرتور میلر به نام «ارکستر زنان آشویتس» نشر ابتکار.
«گذران روز» (مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه آلمانی)، نشر ماهی، 1385.
«مقبره‌دار و مرگ» (مجموعه‌ای داستان‌های کوتاه آلمانی)، نشر هرمس.
«حمایت از هیچ» (سه داستان بلند) نوشته هارتموت لانگه.

حسینی‌زاد همچنین داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس نیز هست. مجموعه «سیاهی چسبناک شب» داستان‌های کوتاه اوست که نشر کاروان در سال84 منتشر کرده و هم‌اکنون یک رمان و یک مجموعه داستان دیگر نیز در دست آماده‌سازی دارد.

 حسینی‌زاد هم‌اکنون منتظر انتشار مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه یودیت ‌هرمان نویسنده جوان آلمانی، با نام «این سوی رودخانه‌ای ادر» است که تسوط نشر افق به بازار خواهد آمد. وی همچنین مجموعه دیگری از یک نویسنده آلمانی ایرانی‌تبار به نام سعید و نیز فریدون زعیم اوغلو، از مهاجران ترک‌تبار آلمان، در دست ترجمه دارد و قصد دارد دو رمان پلیسی دیگر فردریش دورنمات را هم ترجمه و منتشر کند. آنچه بهانه این گفت‌وگو است، ترجمه‌های محمودحسینی‌زاد از آثار دورنمات است. در خلال این گفت‌وگو سعی شده به دنیای داستانی فردریش دورنمات نزدیک‌تر شویم.
 با اینکه قبلاً ترجمه دیگری از رمان قول انجام شده بود، چرا این اثر را دوباره ترجمه کردید؟

- انتشارات ماهی پیشنهاد کرد که این سه رمان دورنمات را در قالب یک سری منتشر کند و من هم دیدم کار خوبی است. «قاضی و جلادش» که قبلاً ترجمه شده بود، البته این ترجمه که امروز می‌بینید ویراستاری شده چاپ قبلی آن است که سال 71 منتشر شده بود و کمبودهایی داشت که سعی کردم رفع شود. «سوء ظن» را هم با انتشاراتی دیگری قرار بود کار کنم و تا نیمه هم ترجمه کرده بودم.

 از طرفی با مترجم قبلی «قول»، آقای فولادوند، هم صحبت کردند که ایشان به خاطر تعهدی که به انتشارات قبلی داشت رضایت ندادند که رمان توسط نشر ماهی تجدید چاپ شود و گرنه اول قرار بود «قول» با ترجمه آقای فولادوند چاپ شود. اما وقتی ماجرا اینچنین شد، من مجبور شدم ترجمه‌اش کنم.
البته ظاهراً شما از قبل هم گذرا و کم‌کم قول را ترجمه می‌کردید؟

- ‪رمان قول از نظر زبان برای مترجم خیلی وسوسه‌انگیز است. زبان زیبا و فوق‌العاده‌ای دارد. «قول» و «قاضی و جلادش» درست در مقابل «سوءظن» قرار می‌گیرند. سوء ظن زبانی نسبتا مطول و بلند، همراه با منولوگ‌های طولانی دارد. ولی در دورمان قول و قاضی و جلادش، دورنمات زبانی بسیار موجز به کار برده است.

به این دلیل است که من بدم نمی‌آمد ترجمه‌اش کنم. از طرفی چون قرار بود این ترجمه از زبان اصلی باشد، انگیزه دیگری بود، چون ترجمه اول نه از زبان اصلی که از فرانسه یا انگلیسی بود ولی با این حال اگر مترجم قبلی موافقت می‌کرد، من هیچ وقت دوباره ترجمه‌اش نمی‌کردم.
اجازه بدهید بحث در مورد آثار دورنمات را با رمان «قول» شروع کنیم. چون جدیدترین کاری است که از این نویسنده ترجمه کرده‌اید، گو اینکه از نظر زمانی «قول» بعد از «سوءظن» و «قاضی و جلادش» نوشته شده، ولی شاید درونمایه‌ اصلی آثار پلیسی دورنمات و به نوعی نگاه دورنمات به جهان را در این رمان بهتر بتوان نشان داد. یکی از درونمایه‌های رمان قول بیهودگی تلاش انسان (در قالب تلاش بازرس ماتئی برای به دام انداختن قاتل) برای برقرار ساختن عدالت و برپایی دنیایی بهتر است. مسئله‌ای که در دیگر آثار دورنمات هم بعضاً مشاهده می‌شود. درباره این جهان‌بینی دورنمات توضیحی بفرمایید.

- البته من فکر نمی‌کنم دورنمات بیهودگی را به آن صورت در نظر داشته باشد. «قول» زیرعنوانی دارد که «فاتحه‌ای بر رمان پلیسی» است...
 که گاهی اینگونه تعبیر شده که این جمله فاتحه‌ای بر پلیسی‌‌نویسی دورنمات است، اما فکر می‌کنم خیلی جدی‌تر از این‌ است...

- بله، دورنمات بعد از قول هم دو رمان پلیسی دیگر نوشت که یکی از آنها (پنچری) تبدیل یک نمایشنامه رادیویی به رمان بود.

دورنمات می‌خواست سنت پلیسی‌نویسی را بشکند. اما گمان نمی‌کنم دورنمات در این رمان سعی داشته بیهودگی را نشان دهد. اگر دقت کنید در هر سه رمان- و البته باقی آثار دورنمات- یکی از خصوصیات او این است که برخلاف قهرما‌ن‌های پلیسی دیگر، قهرمان‌های رمان‌های دورنمات قولی را به خودشان می‌دهند و قولی را به مخاطبشان یعنی در وهله اول می‌خواهند خودشان را اثبات کنند که آیا می‌توانند کاری کنند و پای قولشان هم می‌ایستند که عدالت را اجرا کنند. در این رمان درست است که تلاش ماتئی به بن‌بست می‌رسد ولی عدالت اجرا و قاتل کشته می‌شود.
 این اتفاق در رمان‌های دیگر دورنمات هم می‌افتد ولی الزاماً پلیس نیست که جنایتکار را به دام می‌اندازد. مثلاً بازرس برلاخ در رمان سوءظن نیست که دست امن برگر جنایتکار را رو می‌کند، بلکه این کاملاً اتفاقی است که شر می‌بازد.

- بله، در «قاضی و جلادش» هم به همین صورت است. در پایان این رمان هم قاتل به صورت تصادفی کشته می‌شود. دورنمات، همانطور که شما هم گفتید، فردی مسیحی و معتقد و انسان‌گرای فوق‌العاده‌ای است و همیشه انسان نقطه‌ ثقل کارهایش است. همیشه هم آثارش را به نتیجه‌گیری ختم می‌کند.

 در اینجا هم فکر می‌کنم که تلاش کارآگاهان یا بازرسان ممکن است بیهوده باشد، ولی این تلاش به موازات اتفاق، تصادف، حادثه، دست طبیعت یا هرچه که هست به نتیجه درست می‌رسد، یعنی قاتل در نهایت کشته می‌شود.
با محور قرار دادن حادثه، تصادف، قضا و قدر و... آثار دورنمات به پیش می‌رود و در نهایت به نتیجه رسیدن و محکوم شدن جنایتکار هم تصادفی است. این همه تصادف را در رمان پلیسی کلاسیک نداریم چرا که رمان پلیسی کلاسیک اصلاً بر مبنای تصادف نیست...

- فکر می‌کنم که دورنمات اینجا خودش را از پلیسی‌نویسان جدا می‌کند و تنها نام اثرش را رمان پلیسی می‌گذارد. چون حتما اطلاع دارید که ژانر پلیسی زیرمجموعه‌های مختلفی دارد. ما ژانر جنایی داریم که به پلیسی، کارآگاهی، ماجرایی، گنگستری و... تقسیم می‌شود و همه اینها را تحت عنوان پلیسی می‌نامیم.

 اگر دقت کنید پلیسی‌نویسان معروف اروپایی یا آمریکایی تا نیمه داستان شما را با اطلاعات غلط جلو می‌برند، اما دورنمات این کار را نمی‌کند. او از اول اطلاعات غلط به شما نمی‌دهد. شاید به همین دلیل است که عنصر تصادف را انتخاب می‌کند تا جای اطلاعات غلط را بگیرد. یعنی کاملاً مستند خواننده را تا جایی می‌آورد و بعد عنصر تصادف را پیش می‌کشد. شاید به این طریق می‌خواهد خودش را از دیگران متمایز کند.
 عنصر تصادف و نااستواری واقعیت وجه ممیزه‌ای است که فردریش دورنمات و به معنای کلی‌تر رمان پلیسی مدرن، یعنی رمان بعد از جنگ، را از آ‌ثار قبل جدا می‌کند. در اینجا دیگر با یک پوآرو یا شرلوک هولمز سروکار نداریم که همه ریزه‌کاری‌های جنایت را ببیند، حتی مقاصد پشت پرده‌ جنایت را هم تصور کند و بدون هیچ مشکل و شک و شبهه‌ای به قاتل یا جنایتکار برسد.
در واقع اگر مشکلی هست برای من مخاطب است نه برای پوآرو یا شرلوک هولمز. ولی در آثار وشیل همت یا چندلر یا دورنمات، خود کارآگاه درگیر و درمانده می‌شود؟

- این مسئله را در رمان «قاضی و جلادش» کمتر شاهدیم. در رمان قاضی و جلادش برلاخ تقریباً بر ماجرا سوار است. اما در سوء ظن و قول شخصیت‌ها به درماندگی می‌رسند. به جایی که بن‌بست محض است و صرفاً تصادف آنها را نجات می‌دهد.
وجود عنصر تصادف که باعث می‌شود با شگردهای قطعی رمان پلیسی نتوانید داستان را پیش ببرید، موجب می‌شود که در آثار دورنمات، بعضی مسائل انسانی توسط پلیس یا کارآگاه نادیده گرفته شود. جالب اینجاست کسی که باید عهده‌دار برقراری نظم و قانون در جامعه باشد، دقیقاً همان کسی است که برخلاف قانون عمل می‌کند.
در هر سه رمان، بازرسان یا قانون را دور می‌زنند (سوءظن) یا از آن سوءاستفاده می‌کنند (قاضی و جلادش). در قاضی و جلادش گاستمان نباید بر سر این جنایت محکوم شود و بمیرد. او جنایتکار بزرگی است، ولی در قتلی که در این رمان روی داده دستی ندارد و برلاخ برای اینکه به مقصد خود، یعنی شکست دادن جنایتکاری مثل گاستمان برسد، این جنایت را بر گردن او می‌اندازد.
 در حالی‌که می‌داند قاتل کسی دیگر است همه اینها می‌تواند پیامد نگاه تصادفی و اتفاقی دورنمات باشد.

- اینها درست است، اما چیز دیگری هم هست. من جای دیگری هم نوشته‌ام که دورنمات نمونه انسانی است که به نام روشنفکر اروپایی می‌شناسیم. روشنفکر اروپایی به این مفهوم انسان‌هایی‌اند که مسلط بر چند حوزه هستند. از فلسفه تا موسیقی و معماری و زبان‌های متعدد و غیره. دورنمات نماینده واقعی آنهاست.

موضوع دیگر این است که دورنمات از اسطوره خیلی استفاده می‌کند. در آثارش عوامل و عناصر اسطوره‌ای را تک تک می‌توان نشان داد. در اسطوره‌ها، اگر دقت کنید، وقتی که قهرمان داستان به بن‌بستی می‌رسید، همیشه غیب‌گویی (مثل غیب‌گوی اوراکل یا دلفی) هست که به او کمک کند.

من فکر می‌کنم دورنمات از این شگرد اسطوره‌ای استفاده می‌کند و به‌جای اوراکل یا غیب‌گوی دلفی، عنصر تصادف را می‌گذارد و به نوعی از آن عامل اسطوره‌ای در کارهایش استفاده می‌کند. از سویی باید توجه داشته باشیم که آثار او جنبه‌ ادبی قوی‌ای دارند. یعنی امکان ندارد دایره‌المعارفی را باز کنید و در آن این پنج رمان، ادبیات ناب تلقی نشده باشند. دورنمات واقعاً‌ و به‌طور کامل وارد حوزه ادبی می‌شود. یعنی آثارش ارزش ادبی قوی‌ای هم دارد.
 شاید یکی دیگر از بحث‌ها و مسائلی که عنصر تصادف در آثار دورنمات به‌وجود می‌آورد- و البته اشاره‌ای گذرا بدان شد- برخورد ضد انسانی‌ای باشد که نزد بعضی شخصیت‌های دورنمات دیده می‌شود. این مسأله در نمایشنامه‌ معروف دورنمات «ملاقات بانوی سالخورده» هم به چشم می‌آید و محور اصلی آن اثر قرار می‌گیرد و البته در این رمان‌ها هم به همین صورت.

- من آثار نمایشی دورنمات را خیلی دوست ندارم. دورنمات به فلسفه زندگی خیلی اعتقاد دارد. در رمان سوءظن کل کتاب چهار یا پنج دیالوگ است که در دو اتاق می‌گذرد که خودش هنری است. دورنمات در این کتاب به مقدار زیادی فلسفه خودش را از زبان برلاخ بیان می‌کند. قاضی و جلادش هم این‌گونه است. دورنمات اغلب خود را جای یکی از شخصیت‌های رمانش می‌گذارد و حرف‌هایش را از زبان آنها بیان می‌کند.

 اگر اشتباه نکنم در سال 1940 فیلمی از قاضی و جلادش توسط ماکسیمیلیان شل ساخته شده که دورنمات در آن نقش شخصیت نویسنده را بازی می‌کند. یعنی به هر حال فلسفه خودش را از زبان شخصیت‌ها می‌گوید. در نمایش‌نامه‌هایش این مسأله خیلی پررنگ‌تر است.

مثلاً‌ در فیزیکدان‌ها؛ فلسفه‌بافی‌های خیلی طولانی و ... شخصیت‌ها رو به تماشاچی می‌ایستند و صحبت می‌کنند. ولی در این بین «ملاقات بانوی سالخورده» یکی از آثاری است که من بسیار به آن علاقه دارم. اثری بسیار گزنده و تلخ است.
 اشاره‌ای شد به تلاش نافرجام شخصیت‌ها در برقراری عدالت و نیکی. به نظر من در هر دو رمان سوءظن و قاضی و جلادش، برلاخ که محور ماجراست به نوعی شکست می‌خورد.

در قاضی و جلادش او مدت‌ها پیش با جنایتکاری به نام گاستمان شرطی بسته بر سر این‌که انسان موجودی نیست که مانند مهره شطرنج با او بتوان بازی کرد و از  او در راه مقاصد شخصی استفاده کرد.

گاستمان معتقد است که می‌توان جنایت کرد بدون این‌که کسی متوجه شود و سازمان قضایی‌ای بتواند او را گیر بیندازد یا تحت پیگرد قرار بدهد و برلاخ به عنوان مجری عدالت معتقد است هر جنایتی پیامدی دارد و نهایتاً‌ دست جانی رو خواهد شد و اما در نهایت با این‌که برلاخ در رمان بر جریان مسلط است و گاستمان از او شکست می‌خورد، شرط را می‌بازد.

یعنی مجبور می‌شود که با گاستمان به عنوان یک مهره شطرنج بازی کند تا سرانجام شکستش بدهد. چون می‌‌دانیم در قتلی که واقع شده گاستمان هیچ نقشی ندارد. در رمان سوءظن هم همین‌طور: در فصل درخشان «ساعت»، امن برگر که جنایتکار جنگی است درباره اعتقادات شدیداً‌ ماتریالیستی خودش صحبت می‌کند و برلاخ که می‌دانیم انسان مسیحی معتقدی است به هیچ وجه نمی‌تواند جوابی بدهد و از اعتقاداتش دفاعی بکند.

در رمان قول هم به خاطر اتفاق کوچکی، یعنی مرگ قاتل اصلی در سانحه رانندگی، سال‌های سال بازرس ماتئی باید به دنبال او بگردد و پیدایش نکند. در این مورد توضیحی می‌فرمایید؟

- بله، در رمان قول عنصر تصادف کاملاً‌ مادی می‌شود و به سانحه اتومبیل که کاملاً‌ محسوس است تبدیل می‌شود. فکر می‌کنم حرف‌های شما در این مورد کاملاً‌ درست است.

یعنی از منظری که شما می‌بینید کارآگاه‌ها شکست خورده‌اند ولی از منظر دیگر- همان‌طور که به استفاده دورنمات از عوامل اسطوره‌ای اشاره کردم- در واقع همه اینها عواملی‌اند که باعث آن تصادف می‌شوند. در هر سه رمان، کارآگاهان موجوداتی پیر، مریض و در حال مرگ‌اند. برلاخ تا یک سال دیگر بیشتر زنده نخواهد بود، ولی او عاملی می‌شود که عدالت اجرا شود. گو این‌که به‌صورت کاملاً‌ اتفاقی: در سوءظن قاتل اصلی گاستمان را می‌کشد و خودش هم در تصادفی کشته می‌شود و دو قاضی و جلادش گالیور سر می‌رسد و امن برگر را می‌کشد.

 به نظر من برلاخ خودش عامل قضا و قدر می‌شود تا مجرم به جزایش برسد. در قول هم ماجرا به همین صورت است، یعنی ماتئی که می‌خواهد شهر برن را ترک کند و به اردن برود و در آن‌جا کار کند، به خاطر قولی که به مادر مقتول داده است می‌ماند. در عین حال در لابه‌لای صحبت‌های رمان درمی‌یابیم که شخصیت ماتئی خیلی خشک است، نه دوست و‌ آشنایی دارد و نه زن و فرزندی.

در کارش انسان موفقی است و... چنین آدمی که ظاهراً‌ خشک و بی‌احساس است به خاطر قولی که به مادر دختربچه مقتول می‌دهد، ‌ناگهان زندگی‌اش را از هم می‌پاشاند. باز در این‌جا هم عامل قضا و قدر به نوعی وارد شده چون او در شرایطی بحرانی مجبور می‌شود قول بدهد و این قول هم برای رستگاری در آخرت است، چون مادر می‌گوید به من رستگاری در آخرتت را قول بده و او قول می‌دهد.

 از چنین انسانی کاملاً مادی که دورنمات معرفی می‌کند این قول خیلی غریب است. ولی قبول می‌کند و پای آن قول می‌ایستد و زندگی‌اش تباه می‌شود. فکر می‌کنم چیزی که شما می‌گویید کاملاً درست است، یعنی قهرمان‌ها ناکامند؛ اما این ناکامی، شخصی است و در کل، ‌داستان کامیاب است. چون قاتلان از بین می‌روند.

واضح است که داستان‌های دورنمات عنصر اصلی تمام داستان‌های پلیسی یعنی نبرد بین خیر و شر را دارد، ‌گو این‌که نزد دورنمات این تقابل خیلی شدیدتر است، اما در نهایت خیر پیروز می‌شود. ولی خیر از راه‌های فرعی پیروز می‌شود. یعنی کارآگاه نیست که به پیروزی می‌رسد بلکه حقیقت و خیر بر شر و بدی غلبه می‌کند.
 در رمان قول شبه مقدمه‌ای وجود دارد که در آن یک نویسنده داستان‌های پلیسی و یک پلیس بر سر واقعیت در رمان‌های پلیسی با هم صحبت می‌کنند. بازرس اعتقاد دارد که داستان‌های پلیسی سهل‌انگارانه و خیال‌پردازانه‌اند و واقعیت در آنها منعکس نمی‌شود و نهایتاً‌ می‌رسد به این‌که داستان ماتئی و قول او را روایت می‌کند.

از این منظر فصل اول رمان قول گویی بیانیه دورنمات است درباره رمان پلیسی. و عنوان فرعی رمان هم «فاتحه‌ای بر رمان پلیسی» یا «نقطه پایانی بر رمان پلیسی» است. گویی در مقدمه نویسنده دارد فاتحه رمان پلیسی را می‌خواند. گو این‌که بعد از دورنمات هم رمان پلیسی ادامه پیدا می‌کند، ولی دیگر از این وجه و از این نظر «قول» حرف آخر را می‌زند.

- بخش کوچکی از پرونده‌های پلیسی به سرانجام می‌رسد. بسیاری از قاتلان و جنایتکاران هستند که تا آخر عمرشان هم شناخته نمی‌شوند. دورنمات از این وجه نگاه می‌کند. یعنی خیال‌پردازی داستان‌های شسته و رفته‌ای مثل جیمزباندها را رد می‌کند که یک‌تنه می‌رود و هشتصد و نود نفر را می‌کشد و ماجرا تمام می‌شود. واقعیت این‌گونه نیست. دورنمات از این دید خیال‌پردازی و قهرمان‌پروری را نفی می‌کند و می‌گوید واقعیتی مثل این هم وجود دارد. ولی باز هنر دورنمات در این‌جا است که او از مسأله‌ای محکوم به شکست، رمانی واقعاً‌ درخشان به‌وجود می‌آورد.
 فرمودید (و در مقدمه‌ هر سه رمان دورنمات هم نوشته‌اید) که مسأله اصلی در رمان‌های دورنمات مبارزه خیر و شر است و این مبارزه برای دورنمات عمقی مذهبی- اسطوره‌ای پیدا می‌کند.

 این سخن از وجهی درست است. اما اگر باز به فصل ساعت در رمان سوءظن مراجعه کنیم، می‌بینیم که عقاید برلاخ، که فکر می‌کنم دورنمات هم در مقام حامی پشت این عقاید ایستاده است، دچار ضعف می‌شود. یعنی منطق امن‌ برگر کاملاً‌ می‌چربد. این دو موضع را چگونه می‌شود با هم جمع کرد؟

- البته دورنمات از عناصر اسطوره‌ای فقط استفاده می‌کند نه این‌که دقیقاً خود اسطوره را پیاده کند....
 در این سؤال جنبه مذهبی را مدنظر داشتم...

- اتفاقاً‌ من فکر می‌کنم کسی که به کمک برلاخ می‌آید عنصری مذهبی است. مفهوم ناجی دقیقاً‌ مذهبی است و فقط در مذهب می‌توان جست‌وجویش کرد. یعنی وقتی برلاخ به نهایت بدبختی‌اش رسیده که حتی از نظر جسمی هم ناتوان است و دیگر هیچ کاری از دستش برنمی‌آید، پنجره باز می‌‌شود، نوری به داخل می‌تابد و کسی می‌آید.

من فکر می‌کنم جواب برلاخ همین است که همیشه دست آخر یک ناجی وارد می‌شود؛ به‌خصوص در سوءظن.
 یعنی برلاخ اگر در برابر امن برگر جواب ایدئولوژیک ندارد و نمی‌تواند اعتقاد خود را در برابر اعتقادات او به رخ بکشد ولی عملاً‌ برتری از آن اوست.

- دقیقاً‌. دورنمات از تمام عوامل استفاده می‌‌کند. مثلاً‌ در همین سوءظن، که از این نظر یکی از شاخص‌ترین‌ها است، به فضاسازی‌ای که می‌کند دقت کنید: آن کوتوله خیلی عجیب و غریب، زنی که اصلاً معلوم نیست از کجا می‌آید و به کجا می‌رود، پشت پنجره برف می‌بارد، باران می‌بارد... اصلاً‌ آن فضاسازی کلاً فضایی بسیار اسطوره‌ای و آرکاییک است، ولی در این فضا ناجی وارد می‌‌شود و آن تراژدی اسطوره‌ای اتفاق نمی‌افتد که همه چیز محو شود.

 در باز می‌شود و توری و پنجره‌ای و یک نفر می‌‌آید و نجاتش می‌دهد. من فکر می‌‌کنم از این نظر هم پیروزی با خیر است.

شرلوک هلمز یا رقیب شرلوک هلمز


 لادن بهبودی:
اگر قرار باشد فهرستی از معروف‌ترین و شناخته‌شده‌ترین شخصیت‌های دنیای ادبیات تهیه شود، بی‌شک نام شرلوک هلمز در میان اسامی صدر این فهرست قرار دارد.

این کارآگاه باهوش با ویژگی‌های خاص ظاهری و رفتاری در سال  1886پا به دنیای ادبیات گذاشت و از آن زمان به یکی از محبوب‌ترین کارآگاه‌های تخیلی دنیا تبدیل شد. کارآگاهی که وجود خارجی نداشت، طرفداران پروپاقرصی در دنیا پیدا کرد به گونه‌ای که صدها انجمن و گروه به طرفداری او در دنیا تشکیل و مجموعه‌ای از لباس‌های شخصی‌اش در لندن در موزه‌ای نگهداری شد.

در ادامه مطلب ضمن مروری بر ویژگی‌های این شخصیت تخیلی و محبوب به ویژه نسخه تلویزیونی ماجراهای این کارآگاه می‌پردازیم که اکنون شاهد پخش آن از شبکه سه سیما هستیم.

 شاید باور کردنش مشکل باشد اما شرلوک هلمز در  حد و اندازه‌های یک شخصیت‌ واقعی زندگینامه دارد. کتاب‌ها و مقالات بسیاری در مورد جزئیات زندگی هلمز نوشته شده است.


این کارآگاه باهوش، خلاق و ماهری که شیوه‌های خاص او در کشف جرم شهرتش را عالم‌گیر کرد از تخیلات ذهن پزشک و نویسنده اسکاتلندی سر‌آرتور کانن دویل وارد دنیای ادبیات شد. کانن دویل 4 داستان بلند و 56 داستان کوتاه در مورد هلمز نوشت که به جز 4 داستان، تمام داستان‌ها از  زبان دکتر واتسون دوست و همکار هلمز بیان می‌شود. مهارت‌ها و اطلاعات او از همان داستان‌های اولیه مشخص شد.

در داستان «پرونده اسکارلت» هلمز یک دانش‌آموخته رشته شیمی معرفی شده است. در داستان «ماجراهای گلوری اسکات» نیز به این موضوع اشاره شده که یکی از دوستان پدر شرلوک هلمز در کالج مهارت‌های او را در استنتاج ستوده و او را به این سمت سوق داده است.

دکتر واتسون در داستان «پرونده اسکارلت» توانایی‌های هلمز را این‌گونه ارزیابی می‌کند. هلمز اطلاعات بسیاری در مورد ادبیات، ستاره‌شناسی، سیاست، گیاه‌شناسی، زمین‌شناسی، شیمی، آناتومی و حقوق دارد و به خوبی ویلون می‌زند. یکی از ویژگی‌‌های هلمز قدرت او در  تغییر چهره است که در بسیاری از داستان‌ها خود را به شکل‌های مختلف از جمله ملوان (علامت چهارم)، یک ولگرد (رسوایی در بوهمیا)، کتاب‌فروش (ماجراهای خانه خالی) یک کشیش ایتالیایی (آخرین پرونده) و حتی یک زن (ماجرای سنگ مازارین) درمی‌آورد.

زمان تولد هلمز را  با توجه به داستان‌ها حدود سال 1854 تخمین زده‌اند. او در سال 1881 در شماره 221 خیابان بیکر در لندن ساکن شد و بیشتر سال‌‌های حرفه‌ای را در کنار دوستش دکتر واتسون گذراند تا زمانی که دکتر واتسون ازدواج کرد. برادر بزرگ شرلوک هلمز، مایکرافت یکی از مقامات دولتی بود که در سه داستان ظاهر شد: «ماجرای مترجم یونانی»، «داستان آخر» و «نقشه‌های بروس پارتینگتون». البته در برخی از داستان‌ها نیز به نام او اشاره شده است.

علاوه بر خانم هادسون خدمتکار هلمز و بازرس لسترید که بازرس اسکاتلندیارد بود و در بسیاری از داستان‌ها از آنها نام برده می‌شود شخصیت شناخته شده دیگری نیز وجود دارد. پروفسور جیمز موریارتی دشمن شماره یک هلمز که در داستان «پرونده آخر» هلمز با او در  آبشارهای رایشین باخ درگیر می‌شود.

شرلوک هلمز نظر چندان مساعدی نسبت به زنان نداشت و به هوش و ذکاوت آنها اهمیتی نمی‌داد. تنها زنی که نظر او را جلب کرد ایرنه آدلر در داستان «رسوایی در بوهیما» بود که نام او در چند پرونده دیگر نیز تکرار می‌شود.

هلمز یک‌بار نیز در طول زندگی‌اش نامزد کرد. در داستان «ماجرای چارلز آگوستوس میلورتون» او تنها به هدف به دست آوردن  اطلاعات بیشتر نامزد می‌کند.امیته واتسون برعکس هلمز  توجه زیادی به خانم‌ها دارد و سرانجام در داستان «علامت 4» با ماری مورستان ازدواج می‌کند.

استنتاج‌های هلمز و اصول معروف او در استنتاج که سعی دارد به دکتر واتسون نیز بیاموزد، و در بسیاری از داستان‌هایش نمونه‌هایی از آن ذکر می‌شود، از ویژگی‌های برجسته این کارآگاه معروف تخیلی است. این ویژگی موجب شد تا انجمن شیمی آمریکا از سال 2002 مجموعه داستان‌هایی را با موضوع مسایل شیمی و در قالب داستان‌هایی با حضور هلمز و واتسون در مجله معتبر این  انجمن به چاپ برساند. این داستان‌ها در میان دانشجویان شیمی بسیار محبوب و پرطرفدار است.

واقعیت این است که کانن دویل قصد ادامه داستان‌های شرلوک هلمزرا پس از داستان «پرونده آخر» نداشت. این داستان در سال 1893 به چاپ رسید. پس از آن به خاطر فشاری که از سوی خوانندگان داستان‌هایش روبه‌رو شد داستان «سگ باسکرویل» را نوشت که در سال 1901 چاپ شد و داستان آن به قبل از مرگ هلمز برمی‌گردد. سرانجام دویل تسلیم شد و با داستان‌های «بازگشت شرلوک هلمز» این شخصیت را مجدداً در دنیای ادبیات زنده کرد.

در مورد اینکه سرآرتور کانن دویل ایده شرلوک هلمز را از کجا آورد نظرات مختلفی وجود دارد.  برخی می‌گویند هلمز واقعی یکی از دوستان نزدیک دویل، جرج وال اوون بوده. به اعتقاد هلمزشناسان دکتر واتسون نیز در اصل دکتر جوزف بل دستیار دکتر دویل بوده است.
هلمز بر آثار بسیاری از نویسندگان تأثیرگذار بوده است.

برخی معتقدند که نویسندگان مشهوری چون آگاتا کریستی، ادگار آلن‌پو، فیلیپ مارلو، مک تیلور و دیک تریسی از این شخصیت الهام گرفته‌اند و اما دو نکته جالب دیگر در مورد شرلوک هلمز: در سال 1934 دو انجمن به طرفداری از شرلوک هلمز به وجود آمدند. پس از آن این موضوع به انگلستان، دانمارک و نروژ هم کشیده شد و امروزه حتی در هند و ژاپن انجمن‌هایی با نام شرلوک هلمز تشکیل شده که در این انجمن‌ها به هر آن چیزی که مرتبط با این شخصیت تخیلی در جهان اتفاق می‌افتد پرداخته می‌شود. موزه شرلوک هلمز در خیابان بیکر لندن نیز که  از سال 1990 کار خود را آغاز کرده یکی از عجایب و استثنائات است زیرا ساخت موزه در مورد شخصیتی که هرگز وجود نداشته سابقه‌ نداشته است.

جرمی برت یا جرمی هلمز
در کتاب رکوردهای گینس نام شرلوک هلمز به عنوان شخصیتی نام برده شده که بیشترین اثر تصویری و نمایشی براساس داستان‌های او ساخته شده، طبق آمار این کتاب از سال 1900 تاکنون 75 بازیگر در 211 اثر تصویری نقش شرلوک هلمز را بازی کردند که از این میان به اعتقاد بسیاری از شرلوک هلمز شناسان جرمی برت در سریال تلویزیونی تولید تلویزیون گرانادا، بهترین تصویر و نزدیکترین تصویر به شخصیت اصلی را ارائه داده است.

سریال شرلوک هلمز که هم اکنون شاهد پخش آن از شبکه سه سیما هستیم  طی سال‌های 1984 تا 1994 در 41 قسمت 60 تا 120 دقیقه‌ای توسط تلویزیون گرانادای انگلستان تولید و از شبکه ITV پخش شد. تهیه‌کننده سریال ابتدا مایکل کاکس بود و تهیه قسمت‌های بعدی را ویندهام دیویس برعهده گرفت. تمام دکورها از جمله محل زندگی شرلوک هلمز در خیابان بیکر در منچستر و در استودیوهای گرانادا ساخته شد. این استودیوها بعدها به یکی از مراکز توریستی تبدیل و در سال 1999 بسته شد.

دیوید بروک در ماجراهای شرلوک هلمز نقش دکتر واتسون را ایفا کرد و پس از آن چون می‌خواست زمان بیشتری را با همسر و پسر دو ساله‌اش بگذراند به لندن برگشت و ادوارد هاردپویک جانشین او شد.

سازندگان سریال قصد داشتند تا ساخت آن را ادامه دهند و تمام داستان‌های شرلوک هلمز را که کانن دویل نوشته به تصویر در آورند اما مرگ ناگهانی جرمی‌برت در سال 1995 این فرصت را به آنها نداد. جرمی برت در سال‌های آخری که در نقش شرلوک هلمز ظاهر شد بسیار بیمار بود و این موضوع در چهره او به خصوص در داستان‌های خاطرات شرلوک هلمز کاملاً مشخص است.

تمام اتفاقات و حوادثی که در سریال به تصویر کشیده شده‌اند دقیقاً مطابق با نوشته‌های کانن دویل بودند. تنها تغییر عمده در سریال این بود که هلمز مصرف کوکائین را در داستان «جای پای شیطان» برای همیشه کنار می‌گذارد. این موضوع به درخواست خود جرمی‌برت و تایید نوه کانن دویل که یکی از مشاوران تولید سریال بود انجام شد. سریال شرلوک هلمز در انگلستان از شبکه ITV و در آمریکا از شبکه PBS پخش شد. در سال 2003 شبکه بی‌بی‌سی2 حق پخش سریال را در اختیار گرفت و این سریال طی دو سال شنبه‌ شب‌ها از این شبکه به روی آنتن رفت و این اتفاق نادری بود چون معمولاً بی‌بی‌سی علاقه‌ای به پخش تولیدات ITV ندارد.

در مارس 2006 نیز مجدداً ITV پخش این سریال را از سر گرفت.جرمی‌برت با عنوان اصلی پیتر جری ویلیامز هاگینز در نوامبر 1933 در وارویکشایر انگلستان به دنیا آمد. او در مدرسه هنرهای لندن بازیگری را آموخت و کار حرفه‌ای‌‌اش را در تئاتر منچستر آغاز کرد. در سال 1958 با آن میسی بازیگر آمریکایی ازدواج کرد ولی  این ازدواج در سال 1962 به جدایی انجامید. این دو در سال 1978 در فیلم سینمایی «ربه‌کا» با هم همبازی شدند. برت در این فیلم در نقش آقای دونیترو میسی در نقش دانورس ظاهر شد.

سازندگان جیمز باند مدتی جرمی برت را برای بازی در نقش مأمور 007 کاندید کردند. اما این امر هیچ‌گاه محقق نشد. جرمی‌برت در سال 1976 با یک تهیه‌کننده آمریکایی جوان، ازدواج کرد که همسر دوم او در سال 1985 بر اثر سرطان درگذشت و این موضوع وی را به شدت تحت تأثیر قرار داد.

جرمی‌برت در دهه 1960 در تلویزیون انگلستان در چندین سریال کلاسیک بازی  کرد. سه تفنگ‌دار (1966)، یکی  از معروف‌ترین آثار تلویزیونی او در این دهه است. در سال 1973 نیز در نسخه تلویزیونی «تاجر ونیزی» در کنار لارنس الیویه به ایفای نقش پرداخت.

به اعتقاد بسیاری از منتقدین در کنار شرلوک هلمز که شاخص‌ترین دستاورد حرفه‌ای جرمی‌برت است، فیلم «بانوی زیبای من» نیز  در کارنامه هنری او اثر قابل توجهی به حساب می‌آید. او در این فیلم که در سال 1964 ساخته شد در نقش فدی در کنار آدری هیپورن بازی کرد.

جرمی برت با بازی در نقش شرلوک هلمز با بزرگانی چون کریستوفر پلامر، تام بیکر، یان ریچاردسون، باسیل رابتون، دونالد هاوارد، ادوارد و وودوارد و کریستوفر لی که پیش از او در نقش هنری در تلویزیون ظاهر شده بودند به رقابت پرداخت، رقابتی که به اعتقاد بسیاری رقیبی جز خود شرلوک هلمز نداشت. جرمی برت قصد نداشت پس از فیلمبرداری داستان «پرونده آخر» دیگر در این نقش بازی کند اما سرانجام به اصرار دوستانش و با وجودی که به  شدت متأثر از مرگ همسرش بود در سال 1986 بازی در سریال را از سر گرفت.

برت در آخرین دهه زندگیش به شدت بیمار بود و چند بار در بیمارستان بستری شد. نکته‌ای که جرمی‌برت در مورد نقش هلمز به آن اشاره می‌کند آشنایی او با این شخصیت قبل از بازی در سریال تلویزیون گرانادا است.  او در اوایل دهه 1980 در تئاتر در نقش دکتر واتسون بازی کرد. در این نمایش که چارلتون هیستون نقش شرلوک هلمز را بازی می‌کرد، برت مطالعات بسیاری در مورد این شخصیت انجام داد که بعدها به دردش خورد. جرمی‌برت با دو بازیگر در نقش واتسون، ادوارد هاردویک و دیوید بروک به گفته خودش خیلی راحت بود.  البته دوستی او و ادوارد هاردویک یک دوستی قدیمی بود و این دو رابطه نزدیکی در پشت دوربین نیز با هم داشتند.

پسر جرمی‌برت پل هاگینز هم اکنون یکی از معروف‌ترین فیلمنامه‌نویسان جامعه هنری انگلستان است. زمانی که به جرمی برت گفتند که تو خود شرلوک هلمز را بازی کردی جواب داد:« من  33 بار در نقش شرلوک هلمز ظاهر شدم  ولی  معتقدم شرلوک هلمز واقعی در ذهن مردم هست هیچ بازیگری نمی‌تواند ادعا کند که خود شرلوک هلمز را بازی کرده چون هر خواننده‌ای دستور ذهنی خود را از این شخصیت دارد.»

با مرگ جرمی‌برت اگر چه پرونده سریال پرطرفدار گرانادا برای همیشه بسته شد، اما حضور او در سینما و تلویزیون همچنان ادامه پیدا کرد. در چند سال اخیر بازیگر کانادایی «مت فیور» در چند فیلم تلویزیونی در نقش شرلوک هلمز بازی کرد.