شرلوک هلمز

رمان و سریال شرلوک هلمز

شرلوک هلمز

رمان و سریال شرلوک هلمز

عمرصرف شده در اتاق‌های تاریک دوبله... «شـرلوک هلـمز» از زبان بــهرام زنـد

بهرام زند که به صورت حرفه‌یی از سال 1344 کار دوبله را آغاز کرده است از سال 1358 به عنوان مدیر دوبلاژ فعالیت می‌کند. او سریال‌های ایرانی و مجموعه‌های خارجی پرمخاطبی چون «جنگجویان کوهستان»، «ناوارو» و «شرلوک هلمز» را دوبله کرده است.

صدای بهرام زند بر شخصیت اصلی مجموعه‌ی «شرلوک هلمز» بر جذابیت و ماندگاری آن افزوده است. این سریال خارجی که اوایل دهه‌ی 70 دوبله شده، نخستین بار از شبکه‌ اول سیما پخش شد و تا امروز چندین بار تکرار شده است و این روزها شبکه‌ی سه سیما مجددا پخش آن را آغاز کرده است.دوبله‌ی «شرلوک هلمز» به گونه‌ای بود که انجمن دوستداران شرلوک هلمز از انگلستان با ارسال کتاب‌هایی از بهرام زند تقدیر کردند.

خبرنگار سرویس تلویزیون «ایسنا» به انگیزه‌ی پخش «شرلوک هلمز» با بهرام زند درباره‌ی دوبله‌ی این سریال به گفت‌وگو نشسته است که حاصل آن شرح روند صداپیشگی این مجموعه‌ی خارجی است.

ایسنا: چطور شد که دوبله‌ی سری اول «شرلوک هلمز» را شما انجام دادید،اما دوبله‌ی سری دوم به جلال مقامی سپرده شد، و سری‌های بعد را مجدد شما دوبله کردید؟

زند: سر یکی از سریال‌های شبکه دو، دلخوری بین من و یکی از مدیران وقت این شبکه‌ به وجود آمد .همزمان با این اتفاق، سری دوم «شرلوک هلمز» هم به جای شبکه‌ی اول به شبکه دو سیما رفت.مدیر وقت از این فرصت استفاده کرد و دوبله‌ی«شرلوک هلمز»را به مدیر دوبلاژ دیگری (جلال مقامی) سپرد.

سری سوم این مجموعه هم به شبکه‌ی دو سیما رفت. اما از من خواستند که این سری را دوبله کنم. من هم پس از تعیین شرایطی (چون دوبله‌ی در استودیوی خارج از صدا وسیما و پرداخت دستمزدی معادل دستمزدهای دوبله‌ی فیلم‌های سینمایی به گروه گویندگان)، این کار را پذیرفتم. بعدا آقای مقامی ناراحت شدند و جالب این که من ایشان را دلداری می‌دادم.البته آقای مقامی هم این مجموعه را خوب دوبله کرده بودند.

دوبله‌ی «شرلوک هلمز» به گونه‌ای بود که انجمن دوستداران شرلوک هلمز از انگلستان با ارسال کتابهایی از من تقدیر کردند، ولی در سازمان صدا و سیما با من چنین رفتاری نشد.

ناگفته نماند زمانی که سریال «روشن‌تر از خاموشی» را برای شبکه‌ی اول دوبله می‌کردم. سری جدید مجموعه ی«ناوارو» خریداری شد. من به علت آن که درگیرسریال«روشن‌تر از خاموشی» بودم، دوبله این سری از «ناوارو» را نپذیرفتم. اما مدیر وقت شبکه‌ی اول زیر بار نرفتند و به من گفتند که اگر نمی‌توانی مدیر دوبلاژ این سریال باشی، به انتخاب خودت این مسوولیت را به فرد دیگری بسپار. ولی به جای شخصیت ناوارو حتما خودت صحبت کن. من هم چنین کردم.

ایسنا: اکنون که سال‌ها از دوبله‌ی «شرلوک هلمز» می‌گذرد، با دیدن دوباره‌ی این سریال متوجه تغییر صدای شما نسبت به گذشته می‌شویم، خودتان هم این نظر را دارید؟

زند: صدا در طول زمان،پخته‌تر، بم‌تر و خش‌دارتر می‌شود .البته شاید اگر اکنون دوباره بخواهم به جای «جرمی برت» در نقش شرلوک هلمز صحبت کنم، باز هم صدایم مشابه قبل شود. این مساله بستگی به نقش دارد.

به عنوان نمونه در فیلم «شاه آرتور» که عید 85 پخش شد، به جای قهرمان جوانی صحبت کردم و فکر می‌کنم قابل قبول بود یا در سال جاری به جای نقش سرگرد فتاحی در «مدار صفر درجه» حرف زده‌ام.

نوع گویش بستگی به رل دارد. به عنوان مثال جرمی برت، (ایفاگر نقش شرلوک هلمز) گوینده را وادار می‌کند که تبدیل به شخصیت هلمز شود.

ایسنا: آیا روی ادای برخی از واژه‌ها چون «خب» برای آن که به شاخصه‌های دوبله‌ی شخصیت هلمز تبدیل شود، کار کرده بودید؟

زند: نه ! نوع بازی و حرف زدن «برت» این گونه گویش را ایجاب می‌کرد. آن قدر نوع صحبت کردن او برایم جالب بود که بارها مجموعه را به زبان اصلی می‌دیدم و از نوع بیان او ایده می‌گرفتم و با همان لحن به جایش صحبت می‌کردم. البته دیگران آن طوری که بلد بودند، به جای برت حرف زدند، ولی من چنین نکردم. بلکه تلاش کردم، یاد بگیرم که چگونه به جای این بازیگر صحبت کنم.

یادم می‌آید که در یکی از قسمت‌ها، او روی صندلی نشسته بود و فردی کفشش را واکس می‌زد. او ملودی را می‌گرفت و اجرا می‌کرد تا از طریق آن مطلبی را کشف کند. انجام این عمل بسیار سخت بود، اما «برت» بسیار هنرمندانه در این صحنه عمل کرد. من هم سعی کردم در دوبله، این کیفیت را حفظ کنم.

ایسنا: پس از بازی «برت»(ایفاگر شرلوک هلمز) ایده می‌گرفتید؟

زند: بله! «برت» با لحن به خصوصی صحبت می‌کرد. برخی مواقع واژگان را بسیار تند و در بعضی اوقات دیگر کلمات را کشدار بیان می‌کرد. من نیز تلاش می‌کردم به همین شیوه عمل کنم.

ایسنا: با توجه به آن که بحث ایده گرفتن دوبلور از صدا و نحوه‌ی اجرای بازیگر را مطرح کردید، چقدر لازم است که صدای گوینده شبیه صدای بازیگر باشد؟

زند: صدا باید بر اساس نقش و چهره‌ی بازیگر در آن اثرانتخاب شود. انتخاب صدای درست، یکی از رموز  کار دوبله است.

ایسنا: شما مخالفید، زمانی که بازیگری با صدای گوینده‌ای شناخته شد، آن گوینده همیشه به جای آن هنرپیشه صحبت کند؟

زند: اگر صدا با نقش و چهره بازیگر، تناسب داشت، این کار را می‌توان ادامه داد. ولی اگر چنین همخوانی وجود نداشت، بهتر است از صدای دیگری استفاده شود.

ایسنا: نظرتان درباره‌ی پخش دوباره‌ی «شرلوک هلمز»‌چیست؟

زند: با توجه به آن که این سریال برای چندمین بار است که پخش می‌شود، برایم جالب است که «شرلوک هلمز» جلب توجه می‌کند. البته دوبله‌ی آن نیز در این زمینه بی‌تاثیر نیست.

قصد رد کردن آثاری که بعد از «شرلوک هلمز» دوبله شد یا الان دوبله می‌شود را ندارم. اما اکنون دوبله‌ها دچار نوعی شلوغی و آشفتگی شده است. به همین خاطر کمتر فیلم یا سریالی را می‌توان دید که بتوان از دوبله آن لذت برد.یکی از شاخصه‌هایی که موجب استقبال مخاطب از اثری می‌شود، نوع دوبله و ترجمه‌ی آن است. در زمینه‌ی «شرلوک هلمز» روی همه‌ی این موارد زحمت کشیده شد. به همین خاطر زمانی که برای چندمین بار پخش می‌شود، باز هم مخاطب خود را دارد.

ایسنا: چه افرادی سریال «شرلوک هلمز» را ترجمه می‌کردند؟‌

زند: سری اول را آقای بابک ساسانی ترجمه کرد. تعدادی از قسمت‌ها را نیز آقای گودرز شیدایی کار کرد. البته ترجمه ی«شرلوک هلمز» به عهده‌ی مترجمان دیگری نیز گذاشته شد، اما ترجمه‌ی سری اول، بهترین بود.

ایسنا: چقدر وقت صرف «سینک زدن»(هماهنگ کردن صدا با لب بازیگر) هر قسمت می‌کردید؟

زند:معمولا بین چهار روز تا یک هفته صرف این کار می‌شد. برای دوبله‌ی این گونه سریال‌ها خیلی زحمت کشیده و در اتاق‌های تاریک دوبله، عمری صرف شده است تا سریال‌ها با کیفیتی دوبله شوند که مردم از دیدن آن لذت ببرند.

ایسنا: چرا دوبلورهای ثابت این مجموعه تغییر می‌کردند؟

زند: این تغییرات به علت مسافرت رفتن دوبلورها ایجاد می‌شد. به جای شخصیت واتسون، ابتدا آقای ناصر نظامی صحبت می‌کرد، سپس آقایان پرویز ربیعی و ایرج رضایی جای این نقش حرف زدند. به جای خانمی که با هلمز کار می‌کرد، ابتدا خانم بزرگی و در قسمت‌های بعد خانم‌ها آزیتا لاچینی و ژاله علو صحبت کردند.

ایسنا: در این مجموعه صداهایی شنیده می‌شود که در آثاری دوبله شده در حال حاضر، آنان را نمی‌شنویم، علت چیست؟

زند: چند سال است که تلویزیون گویندگان زیادی جذب می‌کند. البته این افراد خوب هستند. اما همه‌ی آنان جوان هستند. در این شرایط ،جای دوبلورهای برجسته‌ای را که در طول سال‌ها از دست داده‌ایم، پرنشده‌ است. این در حالیست که برای انجام دوبله‌ای با کیفیت «شرلوک‌هلمز» به افرادی با شرایط گویندگان برجسته‌ آن زمان احتیاج است.

ایسنا: شما معتقدند که در زمینه‌ی صداهای ماندگار در دوبله، خلایی ایجاد شده است؟

زند: این یک واقعیت است که صدای هر کس برای خودش خوب است. اکنون فیلم‌ها و سریال‌ها، سر صحنه صدابرداری می‌شوند. این روند خیلی خوب است و مردم هم به آن عادت کرده‌اند. ولی یک زمانی دوبله توی چشم بود و به غیر آن که ترجمه‌ها و دیالوگ‌ها خوب بود، در دوبله صداهای به خصوصی وجود داشت که توجه مخاطبان را به خود جلب می‌کرد. در آن زمان گویندگان خوبی مشغول به کار بودند که به جای هنرپیشگان بزرگی صحبت می‌کردند، بنابراین تجربه‌ی خیلی خوبی اندوخته‌ بودند.

به عنوان نمونه جای خانم آذردانشی و‌ آقایان ایرج ناظریان، عزت‌الله مقبلی، خسرو شایگان و معمارزاده پر نشده است.اکنون افرادی که وارد دوبله شده‌اند، یا صداهای موجود دارند( بدون آن که بتوانند جای آنان را بگیرند)، یا گویندگانی عادی و قدری خوب هستند. به همین علت است که دوبله‌ها، دیگر روی مخاطب اثر نمی‌گذارد.

فاتحه‌ای بر مزار شرلوک هولمز

محسن حکیم معانی:
گفت‌وگو با محمود حسینی‌زاد درباره آثار فردریش دورنمات.

محمود حسینی‌زاد متولد 1325 است. از حدود سال50 که در آلمان دانشجو بود ترجمه را آغاز کرد و اولین کارش ترجمه نمایشنامه کوتاهی از برتولت برشت با نام «دانش‌آموز» بود که در مجله موسیقی آن سال‌ها چاپ شد.

«ادبیات از نظر گورگی» و «سیاهان» نمایشنامه‌ای از ژان ژنه که به ترتیب در سال‌های 57 و 58 منتشر شدند، محصول این دوران است. سال 1355 که به ایران بازگشت، در دانشگاه تهران و سپس تربیت معلم به تدریس مشغول شد.

 چندی بعد با همکاری چند نفر و به واسطه انتشارات خوارزمی قرار شد مجموعه آثار برشت را به فارسی برگردانند، اما پس از انتشار چند کتاب این پروژه متوقف شد. از آن پس حسینی‌زاد تا سال‌ها تنها جسته و گریخته دست به ترجمه می‌زد. تا اینکه در یکی دو سال اخیر باز شاهد ترجمه‌هایی از او هستیم. برخی از آثار ترجمه محمود حسینی‌زاد عبارتند از: «قاضی و جلادش» نوشته فردریش دورنمات که اول بار در سال71 به چاپ رسید و سپس در سال جاری توسط انتشارات ماهی تجدید چاپ شد.



«سوء ظن» رمان دیگری از دورنمات که همزمان با چاپ جدید قاضی و جلادش به بازار کتاب آمده است.

رمان «قول» از همین نویسنده تازه‌ترین کتابی است که از حسینی‌زاد منتشر شده است.

فیلمنامه‌ای از آرتور میلر به نام «ارکستر زنان آشویتس» نشر ابتکار.
«گذران روز» (مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه آلمانی)، نشر ماهی، 1385.
«مقبره‌دار و مرگ» (مجموعه‌ای داستان‌های کوتاه آلمانی)، نشر هرمس.
«حمایت از هیچ» (سه داستان بلند) نوشته هارتموت لانگه.

حسینی‌زاد همچنین داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس نیز هست. مجموعه «سیاهی چسبناک شب» داستان‌های کوتاه اوست که نشر کاروان در سال84 منتشر کرده و هم‌اکنون یک رمان و یک مجموعه داستان دیگر نیز در دست آماده‌سازی دارد.

 حسینی‌زاد هم‌اکنون منتظر انتشار مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه یودیت ‌هرمان نویسنده جوان آلمانی، با نام «این سوی رودخانه‌ای ادر» است که تسوط نشر افق به بازار خواهد آمد. وی همچنین مجموعه دیگری از یک نویسنده آلمانی ایرانی‌تبار به نام سعید و نیز فریدون زعیم اوغلو، از مهاجران ترک‌تبار آلمان، در دست ترجمه دارد و قصد دارد دو رمان پلیسی دیگر فردریش دورنمات را هم ترجمه و منتشر کند. آنچه بهانه این گفت‌وگو است، ترجمه‌های محمودحسینی‌زاد از آثار دورنمات است. در خلال این گفت‌وگو سعی شده به دنیای داستانی فردریش دورنمات نزدیک‌تر شویم.
 با اینکه قبلاً ترجمه دیگری از رمان قول انجام شده بود، چرا این اثر را دوباره ترجمه کردید؟

- انتشارات ماهی پیشنهاد کرد که این سه رمان دورنمات را در قالب یک سری منتشر کند و من هم دیدم کار خوبی است. «قاضی و جلادش» که قبلاً ترجمه شده بود، البته این ترجمه که امروز می‌بینید ویراستاری شده چاپ قبلی آن است که سال 71 منتشر شده بود و کمبودهایی داشت که سعی کردم رفع شود. «سوء ظن» را هم با انتشاراتی دیگری قرار بود کار کنم و تا نیمه هم ترجمه کرده بودم.

 از طرفی با مترجم قبلی «قول»، آقای فولادوند، هم صحبت کردند که ایشان به خاطر تعهدی که به انتشارات قبلی داشت رضایت ندادند که رمان توسط نشر ماهی تجدید چاپ شود و گرنه اول قرار بود «قول» با ترجمه آقای فولادوند چاپ شود. اما وقتی ماجرا اینچنین شد، من مجبور شدم ترجمه‌اش کنم.
البته ظاهراً شما از قبل هم گذرا و کم‌کم قول را ترجمه می‌کردید؟

- ‪رمان قول از نظر زبان برای مترجم خیلی وسوسه‌انگیز است. زبان زیبا و فوق‌العاده‌ای دارد. «قول» و «قاضی و جلادش» درست در مقابل «سوءظن» قرار می‌گیرند. سوء ظن زبانی نسبتا مطول و بلند، همراه با منولوگ‌های طولانی دارد. ولی در دورمان قول و قاضی و جلادش، دورنمات زبانی بسیار موجز به کار برده است.

به این دلیل است که من بدم نمی‌آمد ترجمه‌اش کنم. از طرفی چون قرار بود این ترجمه از زبان اصلی باشد، انگیزه دیگری بود، چون ترجمه اول نه از زبان اصلی که از فرانسه یا انگلیسی بود ولی با این حال اگر مترجم قبلی موافقت می‌کرد، من هیچ وقت دوباره ترجمه‌اش نمی‌کردم.
اجازه بدهید بحث در مورد آثار دورنمات را با رمان «قول» شروع کنیم. چون جدیدترین کاری است که از این نویسنده ترجمه کرده‌اید، گو اینکه از نظر زمانی «قول» بعد از «سوءظن» و «قاضی و جلادش» نوشته شده، ولی شاید درونمایه‌ اصلی آثار پلیسی دورنمات و به نوعی نگاه دورنمات به جهان را در این رمان بهتر بتوان نشان داد. یکی از درونمایه‌های رمان قول بیهودگی تلاش انسان (در قالب تلاش بازرس ماتئی برای به دام انداختن قاتل) برای برقرار ساختن عدالت و برپایی دنیایی بهتر است. مسئله‌ای که در دیگر آثار دورنمات هم بعضاً مشاهده می‌شود. درباره این جهان‌بینی دورنمات توضیحی بفرمایید.

- البته من فکر نمی‌کنم دورنمات بیهودگی را به آن صورت در نظر داشته باشد. «قول» زیرعنوانی دارد که «فاتحه‌ای بر رمان پلیسی» است...
 که گاهی اینگونه تعبیر شده که این جمله فاتحه‌ای بر پلیسی‌‌نویسی دورنمات است، اما فکر می‌کنم خیلی جدی‌تر از این‌ است...

- بله، دورنمات بعد از قول هم دو رمان پلیسی دیگر نوشت که یکی از آنها (پنچری) تبدیل یک نمایشنامه رادیویی به رمان بود.

دورنمات می‌خواست سنت پلیسی‌نویسی را بشکند. اما گمان نمی‌کنم دورنمات در این رمان سعی داشته بیهودگی را نشان دهد. اگر دقت کنید در هر سه رمان- و البته باقی آثار دورنمات- یکی از خصوصیات او این است که برخلاف قهرما‌ن‌های پلیسی دیگر، قهرمان‌های رمان‌های دورنمات قولی را به خودشان می‌دهند و قولی را به مخاطبشان یعنی در وهله اول می‌خواهند خودشان را اثبات کنند که آیا می‌توانند کاری کنند و پای قولشان هم می‌ایستند که عدالت را اجرا کنند. در این رمان درست است که تلاش ماتئی به بن‌بست می‌رسد ولی عدالت اجرا و قاتل کشته می‌شود.
 این اتفاق در رمان‌های دیگر دورنمات هم می‌افتد ولی الزاماً پلیس نیست که جنایتکار را به دام می‌اندازد. مثلاً بازرس برلاخ در رمان سوءظن نیست که دست امن برگر جنایتکار را رو می‌کند، بلکه این کاملاً اتفاقی است که شر می‌بازد.

- بله، در «قاضی و جلادش» هم به همین صورت است. در پایان این رمان هم قاتل به صورت تصادفی کشته می‌شود. دورنمات، همانطور که شما هم گفتید، فردی مسیحی و معتقد و انسان‌گرای فوق‌العاده‌ای است و همیشه انسان نقطه‌ ثقل کارهایش است. همیشه هم آثارش را به نتیجه‌گیری ختم می‌کند.

 در اینجا هم فکر می‌کنم که تلاش کارآگاهان یا بازرسان ممکن است بیهوده باشد، ولی این تلاش به موازات اتفاق، تصادف، حادثه، دست طبیعت یا هرچه که هست به نتیجه درست می‌رسد، یعنی قاتل در نهایت کشته می‌شود.
با محور قرار دادن حادثه، تصادف، قضا و قدر و... آثار دورنمات به پیش می‌رود و در نهایت به نتیجه رسیدن و محکوم شدن جنایتکار هم تصادفی است. این همه تصادف را در رمان پلیسی کلاسیک نداریم چرا که رمان پلیسی کلاسیک اصلاً بر مبنای تصادف نیست...

- فکر می‌کنم که دورنمات اینجا خودش را از پلیسی‌نویسان جدا می‌کند و تنها نام اثرش را رمان پلیسی می‌گذارد. چون حتما اطلاع دارید که ژانر پلیسی زیرمجموعه‌های مختلفی دارد. ما ژانر جنایی داریم که به پلیسی، کارآگاهی، ماجرایی، گنگستری و... تقسیم می‌شود و همه اینها را تحت عنوان پلیسی می‌نامیم.

 اگر دقت کنید پلیسی‌نویسان معروف اروپایی یا آمریکایی تا نیمه داستان شما را با اطلاعات غلط جلو می‌برند، اما دورنمات این کار را نمی‌کند. او از اول اطلاعات غلط به شما نمی‌دهد. شاید به همین دلیل است که عنصر تصادف را انتخاب می‌کند تا جای اطلاعات غلط را بگیرد. یعنی کاملاً مستند خواننده را تا جایی می‌آورد و بعد عنصر تصادف را پیش می‌کشد. شاید به این طریق می‌خواهد خودش را از دیگران متمایز کند.
 عنصر تصادف و نااستواری واقعیت وجه ممیزه‌ای است که فردریش دورنمات و به معنای کلی‌تر رمان پلیسی مدرن، یعنی رمان بعد از جنگ، را از آ‌ثار قبل جدا می‌کند. در اینجا دیگر با یک پوآرو یا شرلوک هولمز سروکار نداریم که همه ریزه‌کاری‌های جنایت را ببیند، حتی مقاصد پشت پرده‌ جنایت را هم تصور کند و بدون هیچ مشکل و شک و شبهه‌ای به قاتل یا جنایتکار برسد.
در واقع اگر مشکلی هست برای من مخاطب است نه برای پوآرو یا شرلوک هولمز. ولی در آثار وشیل همت یا چندلر یا دورنمات، خود کارآگاه درگیر و درمانده می‌شود؟

- این مسئله را در رمان «قاضی و جلادش» کمتر شاهدیم. در رمان قاضی و جلادش برلاخ تقریباً بر ماجرا سوار است. اما در سوء ظن و قول شخصیت‌ها به درماندگی می‌رسند. به جایی که بن‌بست محض است و صرفاً تصادف آنها را نجات می‌دهد.
وجود عنصر تصادف که باعث می‌شود با شگردهای قطعی رمان پلیسی نتوانید داستان را پیش ببرید، موجب می‌شود که در آثار دورنمات، بعضی مسائل انسانی توسط پلیس یا کارآگاه نادیده گرفته شود. جالب اینجاست کسی که باید عهده‌دار برقراری نظم و قانون در جامعه باشد، دقیقاً همان کسی است که برخلاف قانون عمل می‌کند.
در هر سه رمان، بازرسان یا قانون را دور می‌زنند (سوءظن) یا از آن سوءاستفاده می‌کنند (قاضی و جلادش). در قاضی و جلادش گاستمان نباید بر سر این جنایت محکوم شود و بمیرد. او جنایتکار بزرگی است، ولی در قتلی که در این رمان روی داده دستی ندارد و برلاخ برای اینکه به مقصد خود، یعنی شکست دادن جنایتکاری مثل گاستمان برسد، این جنایت را بر گردن او می‌اندازد.
 در حالی‌که می‌داند قاتل کسی دیگر است همه اینها می‌تواند پیامد نگاه تصادفی و اتفاقی دورنمات باشد.

- اینها درست است، اما چیز دیگری هم هست. من جای دیگری هم نوشته‌ام که دورنمات نمونه انسانی است که به نام روشنفکر اروپایی می‌شناسیم. روشنفکر اروپایی به این مفهوم انسان‌هایی‌اند که مسلط بر چند حوزه هستند. از فلسفه تا موسیقی و معماری و زبان‌های متعدد و غیره. دورنمات نماینده واقعی آنهاست.

موضوع دیگر این است که دورنمات از اسطوره خیلی استفاده می‌کند. در آثارش عوامل و عناصر اسطوره‌ای را تک تک می‌توان نشان داد. در اسطوره‌ها، اگر دقت کنید، وقتی که قهرمان داستان به بن‌بستی می‌رسید، همیشه غیب‌گویی (مثل غیب‌گوی اوراکل یا دلفی) هست که به او کمک کند.

من فکر می‌کنم دورنمات از این شگرد اسطوره‌ای استفاده می‌کند و به‌جای اوراکل یا غیب‌گوی دلفی، عنصر تصادف را می‌گذارد و به نوعی از آن عامل اسطوره‌ای در کارهایش استفاده می‌کند. از سویی باید توجه داشته باشیم که آثار او جنبه‌ ادبی قوی‌ای دارند. یعنی امکان ندارد دایره‌المعارفی را باز کنید و در آن این پنج رمان، ادبیات ناب تلقی نشده باشند. دورنمات واقعاً‌ و به‌طور کامل وارد حوزه ادبی می‌شود. یعنی آثارش ارزش ادبی قوی‌ای هم دارد.
 شاید یکی دیگر از بحث‌ها و مسائلی که عنصر تصادف در آثار دورنمات به‌وجود می‌آورد- و البته اشاره‌ای گذرا بدان شد- برخورد ضد انسانی‌ای باشد که نزد بعضی شخصیت‌های دورنمات دیده می‌شود. این مسأله در نمایشنامه‌ معروف دورنمات «ملاقات بانوی سالخورده» هم به چشم می‌آید و محور اصلی آن اثر قرار می‌گیرد و البته در این رمان‌ها هم به همین صورت.

- من آثار نمایشی دورنمات را خیلی دوست ندارم. دورنمات به فلسفه زندگی خیلی اعتقاد دارد. در رمان سوءظن کل کتاب چهار یا پنج دیالوگ است که در دو اتاق می‌گذرد که خودش هنری است. دورنمات در این کتاب به مقدار زیادی فلسفه خودش را از زبان برلاخ بیان می‌کند. قاضی و جلادش هم این‌گونه است. دورنمات اغلب خود را جای یکی از شخصیت‌های رمانش می‌گذارد و حرف‌هایش را از زبان آنها بیان می‌کند.

 اگر اشتباه نکنم در سال 1940 فیلمی از قاضی و جلادش توسط ماکسیمیلیان شل ساخته شده که دورنمات در آن نقش شخصیت نویسنده را بازی می‌کند. یعنی به هر حال فلسفه خودش را از زبان شخصیت‌ها می‌گوید. در نمایش‌نامه‌هایش این مسأله خیلی پررنگ‌تر است.

مثلاً‌ در فیزیکدان‌ها؛ فلسفه‌بافی‌های خیلی طولانی و ... شخصیت‌ها رو به تماشاچی می‌ایستند و صحبت می‌کنند. ولی در این بین «ملاقات بانوی سالخورده» یکی از آثاری است که من بسیار به آن علاقه دارم. اثری بسیار گزنده و تلخ است.
 اشاره‌ای شد به تلاش نافرجام شخصیت‌ها در برقراری عدالت و نیکی. به نظر من در هر دو رمان سوءظن و قاضی و جلادش، برلاخ که محور ماجراست به نوعی شکست می‌خورد.

در قاضی و جلادش او مدت‌ها پیش با جنایتکاری به نام گاستمان شرطی بسته بر سر این‌که انسان موجودی نیست که مانند مهره شطرنج با او بتوان بازی کرد و از  او در راه مقاصد شخصی استفاده کرد.

گاستمان معتقد است که می‌توان جنایت کرد بدون این‌که کسی متوجه شود و سازمان قضایی‌ای بتواند او را گیر بیندازد یا تحت پیگرد قرار بدهد و برلاخ به عنوان مجری عدالت معتقد است هر جنایتی پیامدی دارد و نهایتاً‌ دست جانی رو خواهد شد و اما در نهایت با این‌که برلاخ در رمان بر جریان مسلط است و گاستمان از او شکست می‌خورد، شرط را می‌بازد.

یعنی مجبور می‌شود که با گاستمان به عنوان یک مهره شطرنج بازی کند تا سرانجام شکستش بدهد. چون می‌‌دانیم در قتلی که واقع شده گاستمان هیچ نقشی ندارد. در رمان سوءظن هم همین‌طور: در فصل درخشان «ساعت»، امن برگر که جنایتکار جنگی است درباره اعتقادات شدیداً‌ ماتریالیستی خودش صحبت می‌کند و برلاخ که می‌دانیم انسان مسیحی معتقدی است به هیچ وجه نمی‌تواند جوابی بدهد و از اعتقاداتش دفاعی بکند.

در رمان قول هم به خاطر اتفاق کوچکی، یعنی مرگ قاتل اصلی در سانحه رانندگی، سال‌های سال بازرس ماتئی باید به دنبال او بگردد و پیدایش نکند. در این مورد توضیحی می‌فرمایید؟

- بله، در رمان قول عنصر تصادف کاملاً‌ مادی می‌شود و به سانحه اتومبیل که کاملاً‌ محسوس است تبدیل می‌شود. فکر می‌کنم حرف‌های شما در این مورد کاملاً‌ درست است.

یعنی از منظری که شما می‌بینید کارآگاه‌ها شکست خورده‌اند ولی از منظر دیگر- همان‌طور که به استفاده دورنمات از عوامل اسطوره‌ای اشاره کردم- در واقع همه اینها عواملی‌اند که باعث آن تصادف می‌شوند. در هر سه رمان، کارآگاهان موجوداتی پیر، مریض و در حال مرگ‌اند. برلاخ تا یک سال دیگر بیشتر زنده نخواهد بود، ولی او عاملی می‌شود که عدالت اجرا شود. گو این‌که به‌صورت کاملاً‌ اتفاقی: در سوءظن قاتل اصلی گاستمان را می‌کشد و خودش هم در تصادفی کشته می‌شود و دو قاضی و جلادش گالیور سر می‌رسد و امن برگر را می‌کشد.

 به نظر من برلاخ خودش عامل قضا و قدر می‌شود تا مجرم به جزایش برسد. در قول هم ماجرا به همین صورت است، یعنی ماتئی که می‌خواهد شهر برن را ترک کند و به اردن برود و در آن‌جا کار کند، به خاطر قولی که به مادر مقتول داده است می‌ماند. در عین حال در لابه‌لای صحبت‌های رمان درمی‌یابیم که شخصیت ماتئی خیلی خشک است، نه دوست و‌ آشنایی دارد و نه زن و فرزندی.

در کارش انسان موفقی است و... چنین آدمی که ظاهراً‌ خشک و بی‌احساس است به خاطر قولی که به مادر دختربچه مقتول می‌دهد، ‌ناگهان زندگی‌اش را از هم می‌پاشاند. باز در این‌جا هم عامل قضا و قدر به نوعی وارد شده چون او در شرایطی بحرانی مجبور می‌شود قول بدهد و این قول هم برای رستگاری در آخرت است، چون مادر می‌گوید به من رستگاری در آخرتت را قول بده و او قول می‌دهد.

 از چنین انسانی کاملاً مادی که دورنمات معرفی می‌کند این قول خیلی غریب است. ولی قبول می‌کند و پای آن قول می‌ایستد و زندگی‌اش تباه می‌شود. فکر می‌کنم چیزی که شما می‌گویید کاملاً درست است، یعنی قهرمان‌ها ناکامند؛ اما این ناکامی، شخصی است و در کل، ‌داستان کامیاب است. چون قاتلان از بین می‌روند.

واضح است که داستان‌های دورنمات عنصر اصلی تمام داستان‌های پلیسی یعنی نبرد بین خیر و شر را دارد، ‌گو این‌که نزد دورنمات این تقابل خیلی شدیدتر است، اما در نهایت خیر پیروز می‌شود. ولی خیر از راه‌های فرعی پیروز می‌شود. یعنی کارآگاه نیست که به پیروزی می‌رسد بلکه حقیقت و خیر بر شر و بدی غلبه می‌کند.
 در رمان قول شبه مقدمه‌ای وجود دارد که در آن یک نویسنده داستان‌های پلیسی و یک پلیس بر سر واقعیت در رمان‌های پلیسی با هم صحبت می‌کنند. بازرس اعتقاد دارد که داستان‌های پلیسی سهل‌انگارانه و خیال‌پردازانه‌اند و واقعیت در آنها منعکس نمی‌شود و نهایتاً‌ می‌رسد به این‌که داستان ماتئی و قول او را روایت می‌کند.

از این منظر فصل اول رمان قول گویی بیانیه دورنمات است درباره رمان پلیسی. و عنوان فرعی رمان هم «فاتحه‌ای بر رمان پلیسی» یا «نقطه پایانی بر رمان پلیسی» است. گویی در مقدمه نویسنده دارد فاتحه رمان پلیسی را می‌خواند. گو این‌که بعد از دورنمات هم رمان پلیسی ادامه پیدا می‌کند، ولی دیگر از این وجه و از این نظر «قول» حرف آخر را می‌زند.

- بخش کوچکی از پرونده‌های پلیسی به سرانجام می‌رسد. بسیاری از قاتلان و جنایتکاران هستند که تا آخر عمرشان هم شناخته نمی‌شوند. دورنمات از این وجه نگاه می‌کند. یعنی خیال‌پردازی داستان‌های شسته و رفته‌ای مثل جیمزباندها را رد می‌کند که یک‌تنه می‌رود و هشتصد و نود نفر را می‌کشد و ماجرا تمام می‌شود. واقعیت این‌گونه نیست. دورنمات از این دید خیال‌پردازی و قهرمان‌پروری را نفی می‌کند و می‌گوید واقعیتی مثل این هم وجود دارد. ولی باز هنر دورنمات در این‌جا است که او از مسأله‌ای محکوم به شکست، رمانی واقعاً‌ درخشان به‌وجود می‌آورد.
 فرمودید (و در مقدمه‌ هر سه رمان دورنمات هم نوشته‌اید) که مسأله اصلی در رمان‌های دورنمات مبارزه خیر و شر است و این مبارزه برای دورنمات عمقی مذهبی- اسطوره‌ای پیدا می‌کند.

 این سخن از وجهی درست است. اما اگر باز به فصل ساعت در رمان سوءظن مراجعه کنیم، می‌بینیم که عقاید برلاخ، که فکر می‌کنم دورنمات هم در مقام حامی پشت این عقاید ایستاده است، دچار ضعف می‌شود. یعنی منطق امن‌ برگر کاملاً‌ می‌چربد. این دو موضع را چگونه می‌شود با هم جمع کرد؟

- البته دورنمات از عناصر اسطوره‌ای فقط استفاده می‌کند نه این‌که دقیقاً خود اسطوره را پیاده کند....
 در این سؤال جنبه مذهبی را مدنظر داشتم...

- اتفاقاً‌ من فکر می‌کنم کسی که به کمک برلاخ می‌آید عنصری مذهبی است. مفهوم ناجی دقیقاً‌ مذهبی است و فقط در مذهب می‌توان جست‌وجویش کرد. یعنی وقتی برلاخ به نهایت بدبختی‌اش رسیده که حتی از نظر جسمی هم ناتوان است و دیگر هیچ کاری از دستش برنمی‌آید، پنجره باز می‌‌شود، نوری به داخل می‌تابد و کسی می‌آید.

من فکر می‌کنم جواب برلاخ همین است که همیشه دست آخر یک ناجی وارد می‌شود؛ به‌خصوص در سوءظن.
 یعنی برلاخ اگر در برابر امن برگر جواب ایدئولوژیک ندارد و نمی‌تواند اعتقاد خود را در برابر اعتقادات او به رخ بکشد ولی عملاً‌ برتری از آن اوست.

- دقیقاً‌. دورنمات از تمام عوامل استفاده می‌‌کند. مثلاً‌ در همین سوءظن، که از این نظر یکی از شاخص‌ترین‌ها است، به فضاسازی‌ای که می‌کند دقت کنید: آن کوتوله خیلی عجیب و غریب، زنی که اصلاً معلوم نیست از کجا می‌آید و به کجا می‌رود، پشت پنجره برف می‌بارد، باران می‌بارد... اصلاً‌ آن فضاسازی کلاً فضایی بسیار اسطوره‌ای و آرکاییک است، ولی در این فضا ناجی وارد می‌‌شود و آن تراژدی اسطوره‌ای اتفاق نمی‌افتد که همه چیز محو شود.

 در باز می‌شود و توری و پنجره‌ای و یک نفر می‌‌آید و نجاتش می‌دهد. من فکر می‌‌کنم از این نظر هم پیروزی با خیر است.

شرلوک هلمز یا رقیب شرلوک هلمز


 لادن بهبودی:
اگر قرار باشد فهرستی از معروف‌ترین و شناخته‌شده‌ترین شخصیت‌های دنیای ادبیات تهیه شود، بی‌شک نام شرلوک هلمز در میان اسامی صدر این فهرست قرار دارد.

این کارآگاه باهوش با ویژگی‌های خاص ظاهری و رفتاری در سال  1886پا به دنیای ادبیات گذاشت و از آن زمان به یکی از محبوب‌ترین کارآگاه‌های تخیلی دنیا تبدیل شد. کارآگاهی که وجود خارجی نداشت، طرفداران پروپاقرصی در دنیا پیدا کرد به گونه‌ای که صدها انجمن و گروه به طرفداری او در دنیا تشکیل و مجموعه‌ای از لباس‌های شخصی‌اش در لندن در موزه‌ای نگهداری شد.

در ادامه مطلب ضمن مروری بر ویژگی‌های این شخصیت تخیلی و محبوب به ویژه نسخه تلویزیونی ماجراهای این کارآگاه می‌پردازیم که اکنون شاهد پخش آن از شبکه سه سیما هستیم.

 شاید باور کردنش مشکل باشد اما شرلوک هلمز در  حد و اندازه‌های یک شخصیت‌ واقعی زندگینامه دارد. کتاب‌ها و مقالات بسیاری در مورد جزئیات زندگی هلمز نوشته شده است.


این کارآگاه باهوش، خلاق و ماهری که شیوه‌های خاص او در کشف جرم شهرتش را عالم‌گیر کرد از تخیلات ذهن پزشک و نویسنده اسکاتلندی سر‌آرتور کانن دویل وارد دنیای ادبیات شد. کانن دویل 4 داستان بلند و 56 داستان کوتاه در مورد هلمز نوشت که به جز 4 داستان، تمام داستان‌ها از  زبان دکتر واتسون دوست و همکار هلمز بیان می‌شود. مهارت‌ها و اطلاعات او از همان داستان‌های اولیه مشخص شد.

در داستان «پرونده اسکارلت» هلمز یک دانش‌آموخته رشته شیمی معرفی شده است. در داستان «ماجراهای گلوری اسکات» نیز به این موضوع اشاره شده که یکی از دوستان پدر شرلوک هلمز در کالج مهارت‌های او را در استنتاج ستوده و او را به این سمت سوق داده است.

دکتر واتسون در داستان «پرونده اسکارلت» توانایی‌های هلمز را این‌گونه ارزیابی می‌کند. هلمز اطلاعات بسیاری در مورد ادبیات، ستاره‌شناسی، سیاست، گیاه‌شناسی، زمین‌شناسی، شیمی، آناتومی و حقوق دارد و به خوبی ویلون می‌زند. یکی از ویژگی‌‌های هلمز قدرت او در  تغییر چهره است که در بسیاری از داستان‌ها خود را به شکل‌های مختلف از جمله ملوان (علامت چهارم)، یک ولگرد (رسوایی در بوهمیا)، کتاب‌فروش (ماجراهای خانه خالی) یک کشیش ایتالیایی (آخرین پرونده) و حتی یک زن (ماجرای سنگ مازارین) درمی‌آورد.

زمان تولد هلمز را  با توجه به داستان‌ها حدود سال 1854 تخمین زده‌اند. او در سال 1881 در شماره 221 خیابان بیکر در لندن ساکن شد و بیشتر سال‌‌های حرفه‌ای را در کنار دوستش دکتر واتسون گذراند تا زمانی که دکتر واتسون ازدواج کرد. برادر بزرگ شرلوک هلمز، مایکرافت یکی از مقامات دولتی بود که در سه داستان ظاهر شد: «ماجرای مترجم یونانی»، «داستان آخر» و «نقشه‌های بروس پارتینگتون». البته در برخی از داستان‌ها نیز به نام او اشاره شده است.

علاوه بر خانم هادسون خدمتکار هلمز و بازرس لسترید که بازرس اسکاتلندیارد بود و در بسیاری از داستان‌ها از آنها نام برده می‌شود شخصیت شناخته شده دیگری نیز وجود دارد. پروفسور جیمز موریارتی دشمن شماره یک هلمز که در داستان «پرونده آخر» هلمز با او در  آبشارهای رایشین باخ درگیر می‌شود.

شرلوک هلمز نظر چندان مساعدی نسبت به زنان نداشت و به هوش و ذکاوت آنها اهمیتی نمی‌داد. تنها زنی که نظر او را جلب کرد ایرنه آدلر در داستان «رسوایی در بوهیما» بود که نام او در چند پرونده دیگر نیز تکرار می‌شود.

هلمز یک‌بار نیز در طول زندگی‌اش نامزد کرد. در داستان «ماجرای چارلز آگوستوس میلورتون» او تنها به هدف به دست آوردن  اطلاعات بیشتر نامزد می‌کند.امیته واتسون برعکس هلمز  توجه زیادی به خانم‌ها دارد و سرانجام در داستان «علامت 4» با ماری مورستان ازدواج می‌کند.

استنتاج‌های هلمز و اصول معروف او در استنتاج که سعی دارد به دکتر واتسون نیز بیاموزد، و در بسیاری از داستان‌هایش نمونه‌هایی از آن ذکر می‌شود، از ویژگی‌های برجسته این کارآگاه معروف تخیلی است. این ویژگی موجب شد تا انجمن شیمی آمریکا از سال 2002 مجموعه داستان‌هایی را با موضوع مسایل شیمی و در قالب داستان‌هایی با حضور هلمز و واتسون در مجله معتبر این  انجمن به چاپ برساند. این داستان‌ها در میان دانشجویان شیمی بسیار محبوب و پرطرفدار است.

واقعیت این است که کانن دویل قصد ادامه داستان‌های شرلوک هلمزرا پس از داستان «پرونده آخر» نداشت. این داستان در سال 1893 به چاپ رسید. پس از آن به خاطر فشاری که از سوی خوانندگان داستان‌هایش روبه‌رو شد داستان «سگ باسکرویل» را نوشت که در سال 1901 چاپ شد و داستان آن به قبل از مرگ هلمز برمی‌گردد. سرانجام دویل تسلیم شد و با داستان‌های «بازگشت شرلوک هلمز» این شخصیت را مجدداً در دنیای ادبیات زنده کرد.

در مورد اینکه سرآرتور کانن دویل ایده شرلوک هلمز را از کجا آورد نظرات مختلفی وجود دارد.  برخی می‌گویند هلمز واقعی یکی از دوستان نزدیک دویل، جرج وال اوون بوده. به اعتقاد هلمزشناسان دکتر واتسون نیز در اصل دکتر جوزف بل دستیار دکتر دویل بوده است.
هلمز بر آثار بسیاری از نویسندگان تأثیرگذار بوده است.

برخی معتقدند که نویسندگان مشهوری چون آگاتا کریستی، ادگار آلن‌پو، فیلیپ مارلو، مک تیلور و دیک تریسی از این شخصیت الهام گرفته‌اند و اما دو نکته جالب دیگر در مورد شرلوک هلمز: در سال 1934 دو انجمن به طرفداری از شرلوک هلمز به وجود آمدند. پس از آن این موضوع به انگلستان، دانمارک و نروژ هم کشیده شد و امروزه حتی در هند و ژاپن انجمن‌هایی با نام شرلوک هلمز تشکیل شده که در این انجمن‌ها به هر آن چیزی که مرتبط با این شخصیت تخیلی در جهان اتفاق می‌افتد پرداخته می‌شود. موزه شرلوک هلمز در خیابان بیکر لندن نیز که  از سال 1990 کار خود را آغاز کرده یکی از عجایب و استثنائات است زیرا ساخت موزه در مورد شخصیتی که هرگز وجود نداشته سابقه‌ نداشته است.

جرمی برت یا جرمی هلمز
در کتاب رکوردهای گینس نام شرلوک هلمز به عنوان شخصیتی نام برده شده که بیشترین اثر تصویری و نمایشی براساس داستان‌های او ساخته شده، طبق آمار این کتاب از سال 1900 تاکنون 75 بازیگر در 211 اثر تصویری نقش شرلوک هلمز را بازی کردند که از این میان به اعتقاد بسیاری از شرلوک هلمز شناسان جرمی برت در سریال تلویزیونی تولید تلویزیون گرانادا، بهترین تصویر و نزدیکترین تصویر به شخصیت اصلی را ارائه داده است.

سریال شرلوک هلمز که هم اکنون شاهد پخش آن از شبکه سه سیما هستیم  طی سال‌های 1984 تا 1994 در 41 قسمت 60 تا 120 دقیقه‌ای توسط تلویزیون گرانادای انگلستان تولید و از شبکه ITV پخش شد. تهیه‌کننده سریال ابتدا مایکل کاکس بود و تهیه قسمت‌های بعدی را ویندهام دیویس برعهده گرفت. تمام دکورها از جمله محل زندگی شرلوک هلمز در خیابان بیکر در منچستر و در استودیوهای گرانادا ساخته شد. این استودیوها بعدها به یکی از مراکز توریستی تبدیل و در سال 1999 بسته شد.

دیوید بروک در ماجراهای شرلوک هلمز نقش دکتر واتسون را ایفا کرد و پس از آن چون می‌خواست زمان بیشتری را با همسر و پسر دو ساله‌اش بگذراند به لندن برگشت و ادوارد هاردپویک جانشین او شد.

سازندگان سریال قصد داشتند تا ساخت آن را ادامه دهند و تمام داستان‌های شرلوک هلمز را که کانن دویل نوشته به تصویر در آورند اما مرگ ناگهانی جرمی‌برت در سال 1995 این فرصت را به آنها نداد. جرمی برت در سال‌های آخری که در نقش شرلوک هلمز ظاهر شد بسیار بیمار بود و این موضوع در چهره او به خصوص در داستان‌های خاطرات شرلوک هلمز کاملاً مشخص است.

تمام اتفاقات و حوادثی که در سریال به تصویر کشیده شده‌اند دقیقاً مطابق با نوشته‌های کانن دویل بودند. تنها تغییر عمده در سریال این بود که هلمز مصرف کوکائین را در داستان «جای پای شیطان» برای همیشه کنار می‌گذارد. این موضوع به درخواست خود جرمی‌برت و تایید نوه کانن دویل که یکی از مشاوران تولید سریال بود انجام شد. سریال شرلوک هلمز در انگلستان از شبکه ITV و در آمریکا از شبکه PBS پخش شد. در سال 2003 شبکه بی‌بی‌سی2 حق پخش سریال را در اختیار گرفت و این سریال طی دو سال شنبه‌ شب‌ها از این شبکه به روی آنتن رفت و این اتفاق نادری بود چون معمولاً بی‌بی‌سی علاقه‌ای به پخش تولیدات ITV ندارد.

در مارس 2006 نیز مجدداً ITV پخش این سریال را از سر گرفت.جرمی‌برت با عنوان اصلی پیتر جری ویلیامز هاگینز در نوامبر 1933 در وارویکشایر انگلستان به دنیا آمد. او در مدرسه هنرهای لندن بازیگری را آموخت و کار حرفه‌ای‌‌اش را در تئاتر منچستر آغاز کرد. در سال 1958 با آن میسی بازیگر آمریکایی ازدواج کرد ولی  این ازدواج در سال 1962 به جدایی انجامید. این دو در سال 1978 در فیلم سینمایی «ربه‌کا» با هم همبازی شدند. برت در این فیلم در نقش آقای دونیترو میسی در نقش دانورس ظاهر شد.

سازندگان جیمز باند مدتی جرمی برت را برای بازی در نقش مأمور 007 کاندید کردند. اما این امر هیچ‌گاه محقق نشد. جرمی‌برت در سال 1976 با یک تهیه‌کننده آمریکایی جوان، ازدواج کرد که همسر دوم او در سال 1985 بر اثر سرطان درگذشت و این موضوع وی را به شدت تحت تأثیر قرار داد.

جرمی‌برت در دهه 1960 در تلویزیون انگلستان در چندین سریال کلاسیک بازی  کرد. سه تفنگ‌دار (1966)، یکی  از معروف‌ترین آثار تلویزیونی او در این دهه است. در سال 1973 نیز در نسخه تلویزیونی «تاجر ونیزی» در کنار لارنس الیویه به ایفای نقش پرداخت.

به اعتقاد بسیاری از منتقدین در کنار شرلوک هلمز که شاخص‌ترین دستاورد حرفه‌ای جرمی‌برت است، فیلم «بانوی زیبای من» نیز  در کارنامه هنری او اثر قابل توجهی به حساب می‌آید. او در این فیلم که در سال 1964 ساخته شد در نقش فدی در کنار آدری هیپورن بازی کرد.

جرمی برت با بازی در نقش شرلوک هلمز با بزرگانی چون کریستوفر پلامر، تام بیکر، یان ریچاردسون، باسیل رابتون، دونالد هاوارد، ادوارد و وودوارد و کریستوفر لی که پیش از او در نقش هنری در تلویزیون ظاهر شده بودند به رقابت پرداخت، رقابتی که به اعتقاد بسیاری رقیبی جز خود شرلوک هلمز نداشت. جرمی برت قصد نداشت پس از فیلمبرداری داستان «پرونده آخر» دیگر در این نقش بازی کند اما سرانجام به اصرار دوستانش و با وجودی که به  شدت متأثر از مرگ همسرش بود در سال 1986 بازی در سریال را از سر گرفت.

برت در آخرین دهه زندگیش به شدت بیمار بود و چند بار در بیمارستان بستری شد. نکته‌ای که جرمی‌برت در مورد نقش هلمز به آن اشاره می‌کند آشنایی او با این شخصیت قبل از بازی در سریال تلویزیون گرانادا است.  او در اوایل دهه 1980 در تئاتر در نقش دکتر واتسون بازی کرد. در این نمایش که چارلتون هیستون نقش شرلوک هلمز را بازی می‌کرد، برت مطالعات بسیاری در مورد این شخصیت انجام داد که بعدها به دردش خورد. جرمی‌برت با دو بازیگر در نقش واتسون، ادوارد هاردویک و دیوید بروک به گفته خودش خیلی راحت بود.  البته دوستی او و ادوارد هاردویک یک دوستی قدیمی بود و این دو رابطه نزدیکی در پشت دوربین نیز با هم داشتند.

پسر جرمی‌برت پل هاگینز هم اکنون یکی از معروف‌ترین فیلمنامه‌نویسان جامعه هنری انگلستان است. زمانی که به جرمی برت گفتند که تو خود شرلوک هلمز را بازی کردی جواب داد:« من  33 بار در نقش شرلوک هلمز ظاهر شدم  ولی  معتقدم شرلوک هلمز واقعی در ذهن مردم هست هیچ بازیگری نمی‌تواند ادعا کند که خود شرلوک هلمز را بازی کرده چون هر خواننده‌ای دستور ذهنی خود را از این شخصیت دارد.»

با مرگ جرمی‌برت اگر چه پرونده سریال پرطرفدار گرانادا برای همیشه بسته شد، اما حضور او در سینما و تلویزیون همچنان ادامه پیدا کرد. در چند سال اخیر بازیگر کانادایی «مت فیور» در چند فیلم تلویزیونی در نقش شرلوک هلمز بازی کرد.

شرلوک هلمز به جشنواره پویانمایی تهران می‌آید


همشهری آنلاین:
انیمیشن "شرلوک هلمز و دکتر واتسن" در بخش مسابقه بین‌الملل پنجمین جشنواره پویانمایی تهران به نمایش در می‌آید.

به گزارش روابط عمومی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، این فیلم اثری پلیسی است که در آن شرلوک هلمز و دکتر واتسن، مرگ لرد اوتردروک را بررسی می‌کنند و در طول بازجویی روایت‌های جدیدی آشکار می‌شود.

بر اساس این گزارش "الکساندر بابنوف" انیماتور روسی سازنده این فیلم است که بنیاد برنامه‌های ولفار آن را تهیه کرده است.

فیلم "شرلوک هولمز و دکتر واتسن" با روش بتاکم در سال 2005 ساخته شده است.

داوری بخش بین‌الملل پنجمین جشنواره بین‌المللی پویانمایی تهران از 5 اسفند با حضور داوران مطرح بین‌المللی آغاز می‌شود.

پنجمین جشنواره بین‌المللی پویانمایی تهران از 6 تا 10 اسفند در مرکز آفرینش‌های فرهنگی و هنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان واقع در خیابان حجاب برگزار خواهد شد.

اولین عکس‌های سریال جدید بازیگر «شرلوک»


 اولین عکس‌های سریال «فارگو» با بازی مارتین فریمن منتشر شد.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مارتین فریمن بازیگر بریتانیایی نقش دکتر واتسن در سریال «شرلوک» در سریال «فارگو» نقش لستر نیگارد، کارگزار زن‌ذلیل بیمه را بازی می‌کند که براساس شخصیت ویلیام اچی. میسی در فیلم سینمایی «فارگو» طراحی شده است.

«فارگو» در 10 قسمت و براساس فیلم برادران کوئن به همین نام ساخته می‌شود، اما داستان «جنایی واقعی» کاملا جدیدی را روایت می‌کند و در آن پرونده‌ها و شخصیت‌های جدیدی حضور دارند. طنز و خون‌ریزی که مایه اصلی فیلم کوئن‌ها بود در متن سریال نیز وجود دارد.

فریمن که با بازی در نسخه بریتانیایی سریال «اداره» (The Office) به شهرت رسید با بازی در «شرلوک» به چهره‌ای محبوب بدل شد و بعد در فیلم «هابیت» ساخته پیتر جکسن نیز نقش بیلبو بگینز را بازی کرد که دو دنباله هم دارد.


مارتین فریمن (سمت چپ) در نمایی از «فارگو»

متن سریال را نوا هاولی می‌نویسد و برادرا کوئن مدیرتولید مجموعه هستند. برادران کوئن «فارگو» را سال 1995 ساختند و فیلم سال 1996 در هفت رشته نامزد اسکار شد و در رشته بهترین فیلمنامه غیراقتباسی و بازیگر زن (برای فرانسیس مکدارمند) برنده این جایزه شد.

داستان این فیلم که ترکیبی غریب از کمدی، درام و تریلر است درباره پلیس بارداری است که به دنبال دو خلافکاری است که به دستور یک فروشنده ماشین، همسر او را ربوده‌اند.

سریال «فارگو» براساس فیلم اسکاربرده «فارگو» ساخته جوئل و ایتن کوئن در شبکه اف‌ایکس تولید می‌شود. پیش از این بیلی باب تورنتون قرارداد بازی در نقش نقش لورن مالوو، مردی بی‌ریشه و سوءاستفاده‌گر را بسته بود. مالوو در شهری کوچک با کارگزار بیمه‌ای آشنا می‌شود و او را فریب می‌دهد و وارد جاده تباهی می‌کند.



باب تورنتون برای فیلمنامه «چاقوی ضامن‌دار» برنده اسکار شد و برای همین فیلم نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل بود، او برای بازی در «یک نقشه ساده» نیز نامزد اسکار بوده است. این بازیگر برای فیلم‌های «مردی که آنجا نبود»، «یک نقشه ساده»، «راهزنان» و «Bad Santa» نامزد جایزه گلدن گلوب بوده است.

آدام برنستین، کارگردان برنده جایزه امی برای سریال «30 راک» قسمت اول «فارگو» را کارگردانی می‌کند. او کارگردان اپیزودهایی از سریال‌های «Breaking Bad»، «خانه دروغ‌ها»، «پرستار جکی» و «نجاتم بده» است.

فیلمبرداری سریال پاییز امسال در کانادا آغاز شد و سریال در بهار آینده روی آنتن می‌رود.

عکس: یاهو